پارت

#پارت_15


قشنگ معلوم بود خیلی ترسیده ... ول نمدونست منه سنگ دل ، دل اذیت کردنشو دیگه ندارم ...


هعی خدا ...

شب شد ، و سایلمو جم کردمو سمت خونه راه افتادم ... درو باز کردمو رفتم توی خونه ...


- من اومدم ...


خیلی اروم از آشپز خونه بیرون اومدو گف ...

+ خوش اومدی

- مثل اینکه از اومدنم خوشحال نیستی .. میخوای برم ؟


+ ن. نه نرو


وای خدا قیافه معصومش دلمو به لرزه در میاورد ، لعنتی چجوری میتونست انقدر دوست داشتنی باشه ...


نزدیکش شدمو ، دستمو قالب صورتش کردم ..

- نگرانی که تبیهت کنم ..

+ ی.یکم

دستی روی سرش کشیدمو ، ل.با مو روی لباش گذاشتم ...

صورتش رنگ تعجب به خودش گرفت ...

- یه چیزی بده بخورم وگرنه خودتو میخورما * خنده*

+ باشه *لبخند*

لباسامو عوض کردمو سر میز نشستم ، ایتکم مشغول چیدن میز شد ...
دیدگاه ها (۶)

#پارت_16غذارو اوردو مشغول خوردن شدیم ... - آیتک ..+ جونم از ...

#پارت_17+ چرا فیلم ترسناک اخه بابا- یعنی نمخوای با شوهر عزیز...

#پارت_14به بچه های رسانه شرکت گفتن رد ایدیو بزنن ، بعد کلی ت...

#پارت_13( چند ماه بعد ) رابطمون توی این چن وقت خیلی خوب بودو...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_299بلند شدم و رفتم روی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط