پارت 14
#پارت_14
به بچه های رسانه شرکت گفتن رد ایدیو بزنن ، بعد کلی تلاش بلاخره پیداش کردن ...
یه پسره به اسم کامران ، قبلا با شرکت پدر ایتک کار میکردن و مثل اینکه چن وقته شراکتشون بهم خورده ...
دوتا از بچه ها رو فرستادم از کارش سر در بیارن ...
بلید از دل ایتک در میاوردم ، من میدونستم اون اینکاره نیست ولی بهش شک کردم ، لعنت بهم ...
بهش زنگ زدم ...
- الو سلام
+ سلام خوبی
- تو خوبی ؟
+ اره خوبم ، چیزی شده الا زنگ زدی ؟ معمولا موقعه کار زنگ نمیزنی ...
- ناراحتی هنو از دستم ؟
+ نه ناراحت نیستم ...
- خوبه یادته اون موقعه که اسیب دیدی گفتم قراره تنبیه ت کنم ...
+ خب ...
صداش انگار رنگ تعجب به خودش گرفته بود ...
- شب اماده شو ، قراره تبیه بشی ...
+، مگه نگفتی شوخی کردی
- نه پشیمون شدم
+ اما اخه ..
- روی حرفم حرف نزن اما و اخه ام نیار وگرنه وضعو برای خودت سخت تر میکنی ...
+ چ..چش..چشم
به بچه های رسانه شرکت گفتن رد ایدیو بزنن ، بعد کلی تلاش بلاخره پیداش کردن ...
یه پسره به اسم کامران ، قبلا با شرکت پدر ایتک کار میکردن و مثل اینکه چن وقته شراکتشون بهم خورده ...
دوتا از بچه ها رو فرستادم از کارش سر در بیارن ...
بلید از دل ایتک در میاوردم ، من میدونستم اون اینکاره نیست ولی بهش شک کردم ، لعنت بهم ...
بهش زنگ زدم ...
- الو سلام
+ سلام خوبی
- تو خوبی ؟
+ اره خوبم ، چیزی شده الا زنگ زدی ؟ معمولا موقعه کار زنگ نمیزنی ...
- ناراحتی هنو از دستم ؟
+ نه ناراحت نیستم ...
- خوبه یادته اون موقعه که اسیب دیدی گفتم قراره تنبیه ت کنم ...
+ خب ...
صداش انگار رنگ تعجب به خودش گرفته بود ...
- شب اماده شو ، قراره تبیه بشی ...
+، مگه نگفتی شوخی کردی
- نه پشیمون شدم
+ اما اخه ..
- روی حرفم حرف نزن اما و اخه ام نیار وگرنه وضعو برای خودت سخت تر میکنی ...
+ چ..چش..چشم
۲.۷k
۰۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.