پارت

#پارت_13

( چند ماه بعد )


رابطمون توی این چن وقت خیلی خوب بودو تازه داشتم طعم لذتو میچشیدم ، تا دیشب که یه سری عکس از یه شماره ناشناس به گوشیم اومد ...


عکسا نشون میدادن ایتک با یکی دیگه توی رابطس ...

مغزم اتیش گرفته بود ... سریع رفتم خونه ...


- آیتک ،... ایتک کجایی

+ سلام عزیزم خوش اومدی خسته نباشی ...

- ایتک اینا چیه

عکسا رو نشونش دادم

+ بخدا نمدونم ... من اصلا این ادمو نمیشناسم


- ولی این عکسا یه چیز دیگه میگه ...


+ بخدا من خبر ندارم .. الکیه همش دروغ نمیگم


- دروغ نگو بهم ایتک

کنترلمو از دست دادمو دست روش بلند کردم ... بغض ترکیدو شروع به گریه کرد .. خودم نمدونستم چه گ.هی دارم میخورم ...

روی زمین زانو زدمو بغلش کردم ...

- ببخشید ، میدونم تقصیر تو نیست ببخشید

گفتن این کلمه واسم سخت بود ولی گفتنش لازم بود ...


+ بخدا من هیچی نکردم ..

- میدونم عزیزم میدونم ....


بعد اینکه ایتکو اروم کردم از خونه زدم بیرون تا بفهمم که میخواسته با زندگیم بازی کنه ....
دیدگاه ها (۱)

#پارت_14به بچه های رسانه شرکت گفتن رد ایدیو بزنن ، بعد کلی ت...

#پارت_15قشنگ معلوم بود خیلی ترسیده ... ول نمدونست منه سنگ دل...

#پارت_12+ خوبی ؟ - نه + نگران نباش من از اتفاقات این چن وقت ...

#پارت_11دکتر معاینش کردو دستشو پاتسمان کردو گف بدنش کوفتس و ...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_294سری تکون دادم و باش...

عشق چیز خوبیه پارت ۱۳ توی بیمارستان با هم صحبت کردیمهلن : عش...

سناریو (درخواستی) وقتی ۱۴ سالته و اونا برادر بزرگترتن و بعد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط