صبح
صبح
ویو لیا
با حس درد کمرم بیدار شدم دیدم روی زمین خوابمون برده بود
+یونگییییییی سولییییی ..باداد
÷×اه چته دختر بگیر بخواب
+زود باشین ببینین ساعت چنده آخه من گشنمه
÷اووف باشه
+میرم دوش بگیرم اومدم بیرون باید صبحانه آماده باشه
×÷باشه
رفتم اتاقم به دوش ده مینی گرفتم اومدم بیرون یه لباس انتخاب کردم برای بیرون رفتن با جکسون یه دامن مشکی و یه نیم تنه سفید با کفش اسپرت سفیدم موهامو سشوار کشیدم به آرایش لایت کردم لباسم پوشیدم از اتاق رفتم بیرون که بچه ها داشتن صبحانه درست میکردن
÷بیا بخور
+اومدم
÷جایی میخوای بری آماده شدی
+آره با بکهیون میخوایم بریم دریا
÷»اووم اوکی من و سولی هم قراره بریم شهر بازی
+باشه خوش بگذره
×همچنین عزیزم
+خوب من دیگه برم
÷باشه مواضب باش
+بای اوپا بای زن داداش .. یه چشمک زد به یونگی
÷برو دختره خیره سر
رفتم بیرون بکهیون اومده بود
+سلام بکی
بکهیون:سلام چطوری کوچولو
+خوبم بریم
بکهیون ..بریم
تو ماشین هیچ حرفی رد و بدل نشد و بعد چند مینی رسیدیم
ویو کوک
صبح با صدای تهیونگ بیدار شدم
_فقط پنج دقیقه لطفاً
#پاشو اگه بیدار نشی روت آب میریزم
_......
#خوش اومدی لیا
_مثل برق گرفته ها بلند شد لیا کجاست
#از خنده داشت منفجر میشد
پاشو بریم صبحانه بخوریم
_منو گول میزنی نشونت میدم صبرکن تهیونگ از اتاق رفت بیرون بلند شدم رفتم یه دوش گرفتم اومدم بیرون یه شلوار جذب مشکی و یه پیرهن سفید دکمه دار که چند دکمه اولش باز گذاشتم موهامو شونه زدم رفتم پایین به لیا زنگ زدم اما جواب نداد گفتم حتما خوابه
شروع کردم به خوردن صبحانه
#میای بریم یه کمی قدم بزنیم یا بریم دریا
_هووم هوا که گرمه بریم دریا
#باشه پس بریم
_باشه برو ماشین رو روشن کن منم میام
بعد چند مینی رسیدیم دریا همینجوری راه میرفتیم که دو نفر رو دیدم یه کمی دقت کردم اون دختره لیا بود پسره هم بکهیون همو بغل کرده بودن دیگه عصبانی شده بودم رفتم سمتشون
ویو لیا
رفتیم دریا و داشتیم همینجوری قدم میزدیم که بکهیون دهن باز کرد و گفت
بکهیون:لیا میخواستم یه چیزی بگم
+میشنوم
بکهیون:خوب من از همون بچگی راستش عاشقت شدم و فکر کردم این عشق نیست اما وقتی تورو دوباره دیدم فهمیدم واقعا عاشقتم لطفاً اگه عاشقم نیستی یه فرصت بده
+بکهیون...
بکهیون:لطفاً یه فرصت خواهش میکنم
+باشه
همین که گفتم بکهیون منو بغل کرد همینجوری بغل همدیگه بودیم که کوک رو دیدم داشت میومد سمتمون
میخواستم بکهبچن رو از خودم جدا کنم اما نمیشد
پایان ویو لیا
_لیا تو اینجا با این مرتیکه چیکار داری
+خوب راستش...
بکهیون:تو حق نداری سر دوست دختر من داد بزنی اوکی
_چی
+بکهیون
_لیا میشه چند لحظه حرف بزنیم تنها .
بکهیون:نه
کوک اومد میخواست بکهیون رو بزنه
ویو لیا
با حس درد کمرم بیدار شدم دیدم روی زمین خوابمون برده بود
+یونگییییییی سولییییی ..باداد
÷×اه چته دختر بگیر بخواب
+زود باشین ببینین ساعت چنده آخه من گشنمه
÷اووف باشه
+میرم دوش بگیرم اومدم بیرون باید صبحانه آماده باشه
×÷باشه
رفتم اتاقم به دوش ده مینی گرفتم اومدم بیرون یه لباس انتخاب کردم برای بیرون رفتن با جکسون یه دامن مشکی و یه نیم تنه سفید با کفش اسپرت سفیدم موهامو سشوار کشیدم به آرایش لایت کردم لباسم پوشیدم از اتاق رفتم بیرون که بچه ها داشتن صبحانه درست میکردن
÷بیا بخور
+اومدم
÷جایی میخوای بری آماده شدی
+آره با بکهیون میخوایم بریم دریا
÷»اووم اوکی من و سولی هم قراره بریم شهر بازی
+باشه خوش بگذره
×همچنین عزیزم
+خوب من دیگه برم
÷باشه مواضب باش
+بای اوپا بای زن داداش .. یه چشمک زد به یونگی
÷برو دختره خیره سر
رفتم بیرون بکهیون اومده بود
+سلام بکی
بکهیون:سلام چطوری کوچولو
+خوبم بریم
بکهیون ..بریم
تو ماشین هیچ حرفی رد و بدل نشد و بعد چند مینی رسیدیم
ویو کوک
صبح با صدای تهیونگ بیدار شدم
_فقط پنج دقیقه لطفاً
#پاشو اگه بیدار نشی روت آب میریزم
_......
#خوش اومدی لیا
_مثل برق گرفته ها بلند شد لیا کجاست
#از خنده داشت منفجر میشد
پاشو بریم صبحانه بخوریم
_منو گول میزنی نشونت میدم صبرکن تهیونگ از اتاق رفت بیرون بلند شدم رفتم یه دوش گرفتم اومدم بیرون یه شلوار جذب مشکی و یه پیرهن سفید دکمه دار که چند دکمه اولش باز گذاشتم موهامو شونه زدم رفتم پایین به لیا زنگ زدم اما جواب نداد گفتم حتما خوابه
شروع کردم به خوردن صبحانه
#میای بریم یه کمی قدم بزنیم یا بریم دریا
_هووم هوا که گرمه بریم دریا
#باشه پس بریم
_باشه برو ماشین رو روشن کن منم میام
بعد چند مینی رسیدیم دریا همینجوری راه میرفتیم که دو نفر رو دیدم یه کمی دقت کردم اون دختره لیا بود پسره هم بکهیون همو بغل کرده بودن دیگه عصبانی شده بودم رفتم سمتشون
ویو لیا
رفتیم دریا و داشتیم همینجوری قدم میزدیم که بکهیون دهن باز کرد و گفت
بکهیون:لیا میخواستم یه چیزی بگم
+میشنوم
بکهیون:خوب من از همون بچگی راستش عاشقت شدم و فکر کردم این عشق نیست اما وقتی تورو دوباره دیدم فهمیدم واقعا عاشقتم لطفاً اگه عاشقم نیستی یه فرصت بده
+بکهیون...
بکهیون:لطفاً یه فرصت خواهش میکنم
+باشه
همین که گفتم بکهیون منو بغل کرد همینجوری بغل همدیگه بودیم که کوک رو دیدم داشت میومد سمتمون
میخواستم بکهبچن رو از خودم جدا کنم اما نمیشد
پایان ویو لیا
_لیا تو اینجا با این مرتیکه چیکار داری
+خوب راستش...
بکهیون:تو حق نداری سر دوست دختر من داد بزنی اوکی
_چی
+بکهیون
_لیا میشه چند لحظه حرف بزنیم تنها .
بکهیون:نه
کوک اومد میخواست بکهیون رو بزنه
۶.۴k
۲۴ فروردین ۱۴۰۲