از زبان آدمین
از زبان آدمین
همه بچه ها رفتن بیرون لیا رفت سمت بکهیون دستش رو گرفت میخواستن از کلاس بیرون برن که کوک دست لیا رو گرفت و کشید سمت خودش
_من بهت چی گفتم که پیش هیچ پسری نبینمت
+آخه نگفتی که پیش دوست پسرم هم نباشم
_که دوست پرست کی شد میشه برام توضیح بدی
+خیلی وقته حتی قبل از اینکه به این مدرسه بیام خوبه حالا دستمو ول کن
_اوکی .رفت سمتش و در گوشش گفت امشب بیا جایی که میگم کارت دارم
اگه جرئت شو داری البته
+هه چی فکر کردی من میترسم باشه
_میبینیم
+میبینیم
بریم عشقم باهم رفتن بیرون و لیا همه جای مدرسه رو به بکهیون نشون داد کوک که از شدت عصبانیت داشت منفجر میشد زیر لب گفت فقط بزار امشب بشه تا ابد تورو مال خودم میکنم جئوپ لیا پوزخندی زد و رفت بیرون
پرش زمانی به بعد مدرسه خونه لیا
+وایی مرسی بکی جونم [ منظورش بکهیون است]امروز داشت از عصبانیت و حسودی منفجر میشد صورتش خیلی باحال بود (با خنده)
بکهیون:آره همینطوره ولی میخواستم یه چیزی رو بهت بگم لیا جون
+بگو عزیزم
بکهیون:میشه فردا که تعطیلیم بریم لب ساحل اونجا بهت میگم اوکی
+اوم باشه خوش میگذره بای عشقم
بکهیون:بای کوچولو
بعد تماس با بکهیون رفتم تو آشپزخونه به نودل درست کردم و رفتم تو پذیرایی تلویزیون رو روشن کردم و خوردم ظرف رو شستم رفتم تو اتاقم که گوشیم زنگ خورد اومد شمارش ناشناس بود جواب دادم
+بله
_لیا آماده ای
+شما
_جونگ کوک هستم چطور شماره ددیتو نداری واقعا که
+چی داری میگی واسه چی زنگ زدی
_وای تو ذهن ماهی داری مگه تو مدرسه نگفتم بیا خونم
+اووم باشه الان لباس میپوشم میام تو نیا دنبالم
_اوکی بای عشقم
+ایشش قط کن پسره خر
(ننته بی تربیت به پسرم چیزی نگو)
بعد از حرف زدن با کوک یه لباس مشکی انتخاب کردم ...عکشوو میزارم
بیشتر لباسام مشکی بود یه آرایش لایت کردم موهامو شونه زدم گوشیمو گذاشتم تو کیفم از خونه زدم بیرون سوار ماشینم شدم توی راه به یونگی پیام دادم که میرم خونه کوک برای درس خواندن دروغ گفتم اما نمیدونم چی کارم داره
بعد چند مینی رسیدم به خونشون یا بهتره بگم عمارت خیلی بزرگ بود آخه یه پسر تنها خونه به این بزرگی میخواد چیکار دم در نگهبان بود رفتم پیششون که راه ندادن برم تو به کوک زنگ زدم
+هوش پسره خر نمیزارن بیام تو
_گوشیرو بده بهشون
+بیا بگیر رییسته
_هیی عوضیا درو باز کنید بیاد تو زود
نگهبان:چشم آقا
گوشی رو داد بهم و منو راهی کرد به طرف داخل داخل خونه هم مثل بیرون بزرگ و خوشگل بود نگهبان منو برد اتاق کوک خودش رفت
در زدم رفتم تو همین که رفتم تو.....
همه بچه ها رفتن بیرون لیا رفت سمت بکهیون دستش رو گرفت میخواستن از کلاس بیرون برن که کوک دست لیا رو گرفت و کشید سمت خودش
_من بهت چی گفتم که پیش هیچ پسری نبینمت
+آخه نگفتی که پیش دوست پسرم هم نباشم
_که دوست پرست کی شد میشه برام توضیح بدی
+خیلی وقته حتی قبل از اینکه به این مدرسه بیام خوبه حالا دستمو ول کن
_اوکی .رفت سمتش و در گوشش گفت امشب بیا جایی که میگم کارت دارم
اگه جرئت شو داری البته
+هه چی فکر کردی من میترسم باشه
_میبینیم
+میبینیم
بریم عشقم باهم رفتن بیرون و لیا همه جای مدرسه رو به بکهیون نشون داد کوک که از شدت عصبانیت داشت منفجر میشد زیر لب گفت فقط بزار امشب بشه تا ابد تورو مال خودم میکنم جئوپ لیا پوزخندی زد و رفت بیرون
پرش زمانی به بعد مدرسه خونه لیا
+وایی مرسی بکی جونم [ منظورش بکهیون است]امروز داشت از عصبانیت و حسودی منفجر میشد صورتش خیلی باحال بود (با خنده)
بکهیون:آره همینطوره ولی میخواستم یه چیزی رو بهت بگم لیا جون
+بگو عزیزم
بکهیون:میشه فردا که تعطیلیم بریم لب ساحل اونجا بهت میگم اوکی
+اوم باشه خوش میگذره بای عشقم
بکهیون:بای کوچولو
بعد تماس با بکهیون رفتم تو آشپزخونه به نودل درست کردم و رفتم تو پذیرایی تلویزیون رو روشن کردم و خوردم ظرف رو شستم رفتم تو اتاقم که گوشیم زنگ خورد اومد شمارش ناشناس بود جواب دادم
+بله
_لیا آماده ای
+شما
_جونگ کوک هستم چطور شماره ددیتو نداری واقعا که
+چی داری میگی واسه چی زنگ زدی
_وای تو ذهن ماهی داری مگه تو مدرسه نگفتم بیا خونم
+اووم باشه الان لباس میپوشم میام تو نیا دنبالم
_اوکی بای عشقم
+ایشش قط کن پسره خر
(ننته بی تربیت به پسرم چیزی نگو)
بعد از حرف زدن با کوک یه لباس مشکی انتخاب کردم ...عکشوو میزارم
بیشتر لباسام مشکی بود یه آرایش لایت کردم موهامو شونه زدم گوشیمو گذاشتم تو کیفم از خونه زدم بیرون سوار ماشینم شدم توی راه به یونگی پیام دادم که میرم خونه کوک برای درس خواندن دروغ گفتم اما نمیدونم چی کارم داره
بعد چند مینی رسیدم به خونشون یا بهتره بگم عمارت خیلی بزرگ بود آخه یه پسر تنها خونه به این بزرگی میخواد چیکار دم در نگهبان بود رفتم پیششون که راه ندادن برم تو به کوک زنگ زدم
+هوش پسره خر نمیزارن بیام تو
_گوشیرو بده بهشون
+بیا بگیر رییسته
_هیی عوضیا درو باز کنید بیاد تو زود
نگهبان:چشم آقا
گوشی رو داد بهم و منو راهی کرد به طرف داخل داخل خونه هم مثل بیرون بزرگ و خوشگل بود نگهبان منو برد اتاق کوک خودش رفت
در زدم رفتم تو همین که رفتم تو.....
۵.۰k
۲۴ فروردین ۱۴۰۲