تو که رفتی به خدا از همه وحشت کردم

تو که رفتی به خدا از همه وحشت کردم
آن همه خاطره را طعمه ی حسرت کردم

آمدم پشت سرت با غزلی تازه ولی
تو نبودی و من احساس خیانت کردم

با دل ساده ی خوش باورم این بار فقط
از تو و نفرت این فاصله صحبت کردم

بعد تو حوصله همراه دلم رفت به باد
با خودم با در و با پنجره خلوت کردم

تو که رفتی گذر ثانیه ها کشت مرا
به غم و غربت هر ثانیه لعنت کردم

آمدم پشت سرت شعر بخوانم بروم
هر کجا می شد و هر قدر که فرصت کردم

هی غزل گفتم و هی گفتم و آزار شدم
به همین بغض به دل مانده ام عادت کردم



دیدگاه ها (۵)

ببینید مولانا به چه زیبایی عشق رو معنی کرده... عشق یعنی ...

به کجا پر بزنم ؟! من که پرم ریخته استشهر آوار شده روی سرم ری...

شب از نیمه گذشته مثل هرشب باز بی خوابمنمی دانی چقدر این روزه...

●بال های سیاه و سفید○ادامه ی پارت 17

کیوت ولی خشن پارت ۲۹روز بعدخ (خدمتکار) : خانم...خانم لطفا بی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط