پارت ۱
پارت ۱
وقتی پدرخواندته
درخواستی
ویو نامجون
به یه دختر برای طعمه نیاز داشتم که به جین گفتم یکی رو خودش جور کنه و مهم نیست هرجوری میخواد باشه و این کار رو به خوده اعضا سپردم و منم با یونگی و تهیونگ و جیمین رفتیم تا به کارای مهم برسیم
و جین و جونگکوک و جیهوپ هم راهی شدن تا یه دختر رو انتخاب کنن و بیارن
ویو بینا
امروز قرار بود برای بچه ها خانواده هایی بیاد و منم تمام کاراشون و کردم و امادشون کردم و بعد از انتخاب شدن و رفتن ۳اقا به سمتم اومدن و گفتن
جونگکوک:تو با ما میای
بینا:چرا
جین:چون تو دیگه بچه پرورشگاهی نیستی
جیهوپ:برو وسایلت و جمع کن و بیا
بینا:چی
جونگکوک:ببینم گوشات سنگینه
جیهوپ:وقت و تلف نکن زود باش
بینا:ولی
جین:برو دیگه ما منتظریم
جونگکوک:انقدر پرحرفی نکن دختروگرنه بد میبینی
بینا:باشه
و رفت و وسایلش و جمع کرد و بیرون اومد و همراه با اون سه تا سوار ماشین شد
بینا:میشه یه توضیحی بدید
جیهوپ:تو فقط چند روز پیش ماهستی و بعدم میری
بینا:مگه شما قرار داد امضا نکردید که من دخترتون باشم
جین:چه خوش خیال(پوزخند)
جونگکوک:ما تورو خریدیم بعدم تمام اون بچه هایی که امروز رفتن فرزند خونده نیستن همه اونا رو مافیا ها خریدن و این پرورشگاه خیلی کثیفه و بچه هارو میفروشه به خانواده های پولدار و مافیا ها توهم الان فروخته شدی دختر
بینا:چ..چی
جین:نترس ما فقط چند روز باهات کار داریم بعدم میفرستیمت هرجایی که خواستی برو
بینا:ولی
جین:جونگکوک خیلی حرف میزنه(و یه علامت به جونگکوک میده)
جونگکوک سرنگ و برداشت و توی گردن دختر فرو کرد و بینا بیهوش شد و به ادامه راهشون رسیدن و بعد از دقایقی رسیدن به عمارت که بینا رو گذاشتن توی یه اتاق و خودشونم نشستن
..............
وقتی پدرخواندته
درخواستی
ویو نامجون
به یه دختر برای طعمه نیاز داشتم که به جین گفتم یکی رو خودش جور کنه و مهم نیست هرجوری میخواد باشه و این کار رو به خوده اعضا سپردم و منم با یونگی و تهیونگ و جیمین رفتیم تا به کارای مهم برسیم
و جین و جونگکوک و جیهوپ هم راهی شدن تا یه دختر رو انتخاب کنن و بیارن
ویو بینا
امروز قرار بود برای بچه ها خانواده هایی بیاد و منم تمام کاراشون و کردم و امادشون کردم و بعد از انتخاب شدن و رفتن ۳اقا به سمتم اومدن و گفتن
جونگکوک:تو با ما میای
بینا:چرا
جین:چون تو دیگه بچه پرورشگاهی نیستی
جیهوپ:برو وسایلت و جمع کن و بیا
بینا:چی
جونگکوک:ببینم گوشات سنگینه
جیهوپ:وقت و تلف نکن زود باش
بینا:ولی
جین:برو دیگه ما منتظریم
جونگکوک:انقدر پرحرفی نکن دختروگرنه بد میبینی
بینا:باشه
و رفت و وسایلش و جمع کرد و بیرون اومد و همراه با اون سه تا سوار ماشین شد
بینا:میشه یه توضیحی بدید
جیهوپ:تو فقط چند روز پیش ماهستی و بعدم میری
بینا:مگه شما قرار داد امضا نکردید که من دخترتون باشم
جین:چه خوش خیال(پوزخند)
جونگکوک:ما تورو خریدیم بعدم تمام اون بچه هایی که امروز رفتن فرزند خونده نیستن همه اونا رو مافیا ها خریدن و این پرورشگاه خیلی کثیفه و بچه هارو میفروشه به خانواده های پولدار و مافیا ها توهم الان فروخته شدی دختر
بینا:چ..چی
جین:نترس ما فقط چند روز باهات کار داریم بعدم میفرستیمت هرجایی که خواستی برو
بینا:ولی
جین:جونگکوک خیلی حرف میزنه(و یه علامت به جونگکوک میده)
جونگکوک سرنگ و برداشت و توی گردن دختر فرو کرد و بینا بیهوش شد و به ادامه راهشون رسیدن و بعد از دقایقی رسیدن به عمارت که بینا رو گذاشتن توی یه اتاق و خودشونم نشستن
..............
۶۸۴
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.