{{نفرت در برابر عشقی که بهت دارم }}
{{نفرت در برابر عشقی که بهت دارم }}
پارت 29
هایری یا گریه از اوتاق خارج شد جونگکوک با عصبانیت روی مبل نشست
که همون لحضه تهیونگ وارد اوتاق شد و روبه روی جونگکوک روی مبل نشست
تهیونگ : چه خبره هایری رو دیدم و با گریه داشت از اينجا میرفت
جونگکوک سرش رو با دستاش ماساژ داد
جونگکوک : ولش کن تو چقدر بیخیالی تو هم یکی از سهام داراي این شرکت هستی اصلا برات سوال نیست که شریک جدید کیه چون بیشتر سهام شرکت الان دستشه
تهیونگ به مبل تکیه داد
تهیونگ : نه برام مهم نیست چون شرکت یه رئیس عالی داره
جونگکوک : پسرم پرو هنوزم نمیخواهی یه گوشه از کارو بگیری
تهیونگ : نه نمیخوام من کلی کار دارم
جونگکوک : مثلا چه کاری مگه تو بجز خوش بگذرونی کاره دیگه هم میکنی من خبر ندارم
تهیونگ : نه واسه همون کارم به اندازه کافی وقت ندارم آومدم دنبال برین خوش بگذرونیم
جونگکوک خنده ای کرد و گفت
جونگکوک : نه تو سرت خیلی شلوغه وقتت اینجا تلف میشه منم کار دارم نمیتونم باهات بیام
تهیونگ : بیخیال انقدر کار نکن بیا بریم
جونگکوک : باشه برین
جونگکوک با برداشتن کتش با تهیونگ از اوتاق خارج شد
{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{ روز بعد }
از فرودگاه خارج شد و نفس عميقي کشید و لبخندی زد بعد از این همه مدت به جايي که ازش رفته بود برگشت بع دیدن سوزونهوا به سمتش دوید و بغلش کرد
سوزونهوا : خیلی دلم برات تنگ شده بود
ا،ت : منم همینطور
سوزونهوا ازش جدا شد و گفت
سوزونهوا : هنوزم بلند نیست دروغ بگی
ا،ت : نه دروغ نمیگم تنها چیزی که دلم براش تنگ شده بود تو و پدر بزرگ و مادر بزرگ هستن
سوزونهوا : اگه دلت تنگ شده بود بهمون سر میزدی
ا،ت : منکه هراز بار معذرت خواهی کردم خودت میدونی که کار داشتم
سوزونهوا : باشه باور کردم
ا،ت : اخم نکن ببین بعد از این همه مدت اومدم
سوزونهوا : باشه بیا بریم
ا،ت لبخندی زد و همراه با دوستش بل عمارتی که توی سئول خريده بود رفت
وارد عمارت شد و با دیدن مادر بزرگ اش سریع به سمتش رفت و بغلش کرد
ا،ت : خیلی دلم برات تنگ شده بود
مادر بزرگ : منم دلم برات تنگ شده بود دخترم
ا،ت همراه با مادر بزرگ اش به سالون رفت پدر بزرگش با دیدن ا،ت بلند شد و به اوتاقش رفت
ا،ت نفس عمیقی کشید و روی مبل نشست
که سوزونهوا گفت
سوزونهوا : هنوزم از دستت ناراحته............ادامه دارد
اسلاید۲ عمارت ا،ت
پارت 29
هایری یا گریه از اوتاق خارج شد جونگکوک با عصبانیت روی مبل نشست
که همون لحضه تهیونگ وارد اوتاق شد و روبه روی جونگکوک روی مبل نشست
تهیونگ : چه خبره هایری رو دیدم و با گریه داشت از اينجا میرفت
جونگکوک سرش رو با دستاش ماساژ داد
جونگکوک : ولش کن تو چقدر بیخیالی تو هم یکی از سهام داراي این شرکت هستی اصلا برات سوال نیست که شریک جدید کیه چون بیشتر سهام شرکت الان دستشه
تهیونگ به مبل تکیه داد
تهیونگ : نه برام مهم نیست چون شرکت یه رئیس عالی داره
جونگکوک : پسرم پرو هنوزم نمیخواهی یه گوشه از کارو بگیری
تهیونگ : نه نمیخوام من کلی کار دارم
جونگکوک : مثلا چه کاری مگه تو بجز خوش بگذرونی کاره دیگه هم میکنی من خبر ندارم
تهیونگ : نه واسه همون کارم به اندازه کافی وقت ندارم آومدم دنبال برین خوش بگذرونیم
جونگکوک خنده ای کرد و گفت
جونگکوک : نه تو سرت خیلی شلوغه وقتت اینجا تلف میشه منم کار دارم نمیتونم باهات بیام
تهیونگ : بیخیال انقدر کار نکن بیا بریم
جونگکوک : باشه برین
جونگکوک با برداشتن کتش با تهیونگ از اوتاق خارج شد
{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{ روز بعد }
از فرودگاه خارج شد و نفس عميقي کشید و لبخندی زد بعد از این همه مدت به جايي که ازش رفته بود برگشت بع دیدن سوزونهوا به سمتش دوید و بغلش کرد
سوزونهوا : خیلی دلم برات تنگ شده بود
ا،ت : منم همینطور
سوزونهوا ازش جدا شد و گفت
سوزونهوا : هنوزم بلند نیست دروغ بگی
ا،ت : نه دروغ نمیگم تنها چیزی که دلم براش تنگ شده بود تو و پدر بزرگ و مادر بزرگ هستن
سوزونهوا : اگه دلت تنگ شده بود بهمون سر میزدی
ا،ت : منکه هراز بار معذرت خواهی کردم خودت میدونی که کار داشتم
سوزونهوا : باشه باور کردم
ا،ت : اخم نکن ببین بعد از این همه مدت اومدم
سوزونهوا : باشه بیا بریم
ا،ت لبخندی زد و همراه با دوستش بل عمارتی که توی سئول خريده بود رفت
وارد عمارت شد و با دیدن مادر بزرگ اش سریع به سمتش رفت و بغلش کرد
ا،ت : خیلی دلم برات تنگ شده بود
مادر بزرگ : منم دلم برات تنگ شده بود دخترم
ا،ت همراه با مادر بزرگ اش به سالون رفت پدر بزرگش با دیدن ا،ت بلند شد و به اوتاقش رفت
ا،ت نفس عمیقی کشید و روی مبل نشست
که سوزونهوا گفت
سوزونهوا : هنوزم از دستت ناراحته............ادامه دارد
اسلاید۲ عمارت ا،ت
۵.۹k
۲۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.