{{نفرت در برابر عشقی که بهت دارم }}
{{نفرت در برابر عشقی که بهت دارم }}
پارت 30
سوزونهوا : هنوزم از دستت ناراحته
ا،ت : آره الانم بخاطر اینکه حال مادر بزرگم خوب نبود اينجا زندگی
میکنه اما فکر میکردم بعد از این همه مدت منو بخشیده باشه
مادر بزرگ : نگران نباش دخترم مطمئنم اونم بلخره تورو میبخشه
سوزونهوا : من دیگه باید برم دیر وقته
ا،ت : نمیشه امشب همينجا بمونی
سوزونهوا : نه فردا صبح زود کار دارم
ا،ت : باشه
سوزونهوا رفت ا،ت هم به اوتاقش رفت و لباسش رو با یه لباس راحتی عوض کرد و روی تخت دراز کشید
ا،ت.....
فردا روزه بزرگیه دوسال برای همیچین روزی آماده شدم الان وقتشه جئون جونگکوک بيايد دوباره همدیگه رو ببینیم
{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{ صبح روز بعد }
جونگکوک درحالی که سرش توی گوشی اش بود و سوار ماشینش شد
با حرف درسیارش سرش رو بلند کرد
یه جون : امروز با سهام دار جدید جلسه دارین
جونگکوک : پس بلخره قراره این خانم مرموز رو ببنیم خوبه
جونگکوک به سمت شرکتش رفت و از ماشین پیاده شد و به اوتاق اش رفت و روبه به دستیارش گفت
جونگکوک : جلسه ساعت چنده
يه جون : قراره ساعتی ده همه توی اوتاق جلسه حاضر باشن
جونگکوک : پس یک ساعت مونده باشه تو میتونی بری
یه جون : چشم قربان
یه جون از اوتاق خارج شد و جونگکوک اين يک ساعت رو مشغول چک کرد و امضا کردن بعضی از پرونده ها بود
که يه جون وارد اوتاق شد
يه جون : قربان همه توی اوتاق جلسه منتظر شما هستن
جونگکوک : سهام دار جدید اومد
يه جون : نه قربان
جونگکوک : انگار اصلا آدم وقت شناسی نیست تقریبا ده دقیقه از زمان جلسه گذشته
جونگکوک به اوتاق جلسه رفت و روی صندلی اش نشست
تقریبا نیم ساعت از زمان جلسه گذشته بود و این موضوع جونگکوک رو خیلی عصبانی کرده بود که با باز شدن در همه نگاهشون رو به در دادن
کسی دیده نمیشد فقد صدای پاشنه کفش هاش به گوش افراد حاضر در جلسه میرسید همه با کنجکاوی به در خیره شده بودن
که با وارد شدن اون فرد به اوتاق همه ساکت شدن جونگکوک با دیدن اون فرد از روی صندلی اش بلند شد و با تعجب بهش نگاه میکرد
که اون به سمتش اومد جلوش ایستاده
ا،ت : مشتاق دیدار آقای جئون
بعد از گفتن این حرف از کنارش زد شد و روی صندلی که رو به روی جونگکوک بود نشست........ادامه دارد
اسلاید ۲ استایل ا،ت برای جلسه
پارت 30
سوزونهوا : هنوزم از دستت ناراحته
ا،ت : آره الانم بخاطر اینکه حال مادر بزرگم خوب نبود اينجا زندگی
میکنه اما فکر میکردم بعد از این همه مدت منو بخشیده باشه
مادر بزرگ : نگران نباش دخترم مطمئنم اونم بلخره تورو میبخشه
سوزونهوا : من دیگه باید برم دیر وقته
ا،ت : نمیشه امشب همينجا بمونی
سوزونهوا : نه فردا صبح زود کار دارم
ا،ت : باشه
سوزونهوا رفت ا،ت هم به اوتاقش رفت و لباسش رو با یه لباس راحتی عوض کرد و روی تخت دراز کشید
ا،ت.....
فردا روزه بزرگیه دوسال برای همیچین روزی آماده شدم الان وقتشه جئون جونگکوک بيايد دوباره همدیگه رو ببینیم
{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{ صبح روز بعد }
جونگکوک درحالی که سرش توی گوشی اش بود و سوار ماشینش شد
با حرف درسیارش سرش رو بلند کرد
یه جون : امروز با سهام دار جدید جلسه دارین
جونگکوک : پس بلخره قراره این خانم مرموز رو ببنیم خوبه
جونگکوک به سمت شرکتش رفت و از ماشین پیاده شد و به اوتاق اش رفت و روبه به دستیارش گفت
جونگکوک : جلسه ساعت چنده
يه جون : قراره ساعتی ده همه توی اوتاق جلسه حاضر باشن
جونگکوک : پس یک ساعت مونده باشه تو میتونی بری
یه جون : چشم قربان
یه جون از اوتاق خارج شد و جونگکوک اين يک ساعت رو مشغول چک کرد و امضا کردن بعضی از پرونده ها بود
که يه جون وارد اوتاق شد
يه جون : قربان همه توی اوتاق جلسه منتظر شما هستن
جونگکوک : سهام دار جدید اومد
يه جون : نه قربان
جونگکوک : انگار اصلا آدم وقت شناسی نیست تقریبا ده دقیقه از زمان جلسه گذشته
جونگکوک به اوتاق جلسه رفت و روی صندلی اش نشست
تقریبا نیم ساعت از زمان جلسه گذشته بود و این موضوع جونگکوک رو خیلی عصبانی کرده بود که با باز شدن در همه نگاهشون رو به در دادن
کسی دیده نمیشد فقد صدای پاشنه کفش هاش به گوش افراد حاضر در جلسه میرسید همه با کنجکاوی به در خیره شده بودن
که با وارد شدن اون فرد به اوتاق همه ساکت شدن جونگکوک با دیدن اون فرد از روی صندلی اش بلند شد و با تعجب بهش نگاه میکرد
که اون به سمتش اومد جلوش ایستاده
ا،ت : مشتاق دیدار آقای جئون
بعد از گفتن این حرف از کنارش زد شد و روی صندلی که رو به روی جونگکوک بود نشست........ادامه دارد
اسلاید ۲ استایل ا،ت برای جلسه
۸۵۸
۲۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.