رمان فیکدریایی جادویی

رمان فیک‹دریایی جادویی›🌊‎‎‌‌‎‎𔘓

پارت⁶
𖧷┅┄┅┄┄┅𔘓┅┄┄┅┄┅𖧷
اصن اینا چرا دنبال ما هستن؟
من: ش..شماااا چراااا تنهایی اومدیننننن؟(با نفس نفس)
همونطور که میدویدم گفت: این حرفااا مهم نیست..فراررر کن، باید برسیم به دریاااااا..
دیگه جون نداشتم ولی میدوییدم..
همونجوری صدای تیر و تفنگ پشت سرمون میومد.
رسیدم ساحل..
اما چون شب بود کسی نبود..
اینم از شانسسس منهههه؟
جیهوپ دستمو گرفت و با هم دوییدیم..
اگه من خوابم و این یه رویاعه دوست ندارم تموم بشه..
اون موتوری ها نزدیکمون شدن..
خدایا خودت رحم کن.
رفتیم سمت ساحل..
جیهوپ: ببخشید ولی..واسه نجات جونمون مجبورم..
برگشتم طرفش..
هم من و هم خودشو هل داد داخل آب..
جیهوپ داشت میرفت توی عمق ولی من شنا بلد بودم و دستشو گرفتم..
و به سمت بالا حرکت کردم..
رسیدم لب ساحل..
جیهوپ بی هوش بود و دستش تیر خورده بود..
چییییییی؟
میزدم توی صورتش ولی جواب نمیداد..
باید ببرمش بیمارستان اما..
نه..
منو میبینن..
اون موتوری های آشغال رفته بودن.
حالا چیکار کنممم؟
جیب های جیهوپو گشتم.
گوشیش درآوردم چون زد آب بود کار میکرد.
شماره سونا رو حفظ بودم.
زنگ زدم بش.

پارتتتت حساسسسس
نوران خیلی مرموزه نه؟
دیدگاه ها (۴)

رمان فیک‹دریایی جادویی›🌊‎‎‌‌‎‎𔘓پارت⁷𖧷┅┄┅┄┄┅𔘓┅┄┄┅┄┅𖧷جواب داد....

رمان فیک‹دریایی جادویی›🌊‎‎‌‌‎‎𔘓پارت⁸𖧷┅┄┅┄┄┅𔘓┅┄┄┅┄┅𖧷بردمش خون...

رمان فیک‹دریایی جادویی›🌊‎‎‌‌‎‎𔘓پارت⁵𖧷┅┄┅┄┄┅𔘓┅┄┄┅┄┅𖧷توی طول ت...

رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙پارت⁵⁴⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰#جینبا حرص...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط