رمان فیکاگر نبودی
رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙
پارت⁵⁴
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
#جین
با حرص به یونگی نگاه کردم. اخه خودت چلاقی چرا به جیسو میگی؟
چشمام زوم جیسو بود که یدفعه افتاد زمین که یونگی گرفتش.
تعجب کردم.
بسمالله.
من: جیسو چرا دراز کشیدی؟
یونگی میزد توی صورتش ولی جواب نمیداد.
جیهوپ و نامجون با نگرانی به ما زل زدن.
من: جیسووووووو؟
یونگی بدون اینکه بزاره من به جیسو دست بزنم بغلش کرد و بردش سمت ماشین.
الان چیشدددد؟
یونگیییییییییییییییی؟
کتمو برداشتم و زدم بیرون. اصلا حواسم به نامجون و جیهوپ نبود.
وای خدا. دوباره بیمارستان. هوف.
یونگی جیسو رو گذاشت روی برانکارد و دکتر بردش تا آزمایش بگیره.
دستمو گذاشتم روی شونه راست یونگی.
من: یونگی..
رابطه ای بین تو جیسو هست؟
یونگی:....نه.....
من: جیسو خدمتکار خونه منه، با من زندگی میکنه پس وظیفشم به عهده منه. ولی تو..
یونگی: دوسش دارم..!
وقتی حرفو زد داشتم از درون آتیش میگرفتم.
پسره..
یونگی و زدم کنار و رفتم پیش دکتر.
من: خوب دکتر چیشد؟
دکتر: بهههه آقای کیم سوکجین! شما کیش میشید؟
نفس عمیقی کشیدم و گفتم: یکی از فامیل ها..
سری تکون داد.
دکتر: تبریک میگم، این خانم سه ماهه بارداره..
بارداره..
جیسو..بارداره؟
صدای دکتر نمیشنیدم..
به زور لبخندی زدم و تشکری کردم و رفتم پیش جیسو.
سرمو گذاشتم روی لبه تخت و چشمامو بستم..
من چیکار کردم..
وایییییییی
خودااااا بچههههخ جینننن و جیسوووو 😂😍
پارت⁵⁴
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
#جین
با حرص به یونگی نگاه کردم. اخه خودت چلاقی چرا به جیسو میگی؟
چشمام زوم جیسو بود که یدفعه افتاد زمین که یونگی گرفتش.
تعجب کردم.
بسمالله.
من: جیسو چرا دراز کشیدی؟
یونگی میزد توی صورتش ولی جواب نمیداد.
جیهوپ و نامجون با نگرانی به ما زل زدن.
من: جیسووووووو؟
یونگی بدون اینکه بزاره من به جیسو دست بزنم بغلش کرد و بردش سمت ماشین.
الان چیشدددد؟
یونگیییییییییییییییی؟
کتمو برداشتم و زدم بیرون. اصلا حواسم به نامجون و جیهوپ نبود.
وای خدا. دوباره بیمارستان. هوف.
یونگی جیسو رو گذاشت روی برانکارد و دکتر بردش تا آزمایش بگیره.
دستمو گذاشتم روی شونه راست یونگی.
من: یونگی..
رابطه ای بین تو جیسو هست؟
یونگی:....نه.....
من: جیسو خدمتکار خونه منه، با من زندگی میکنه پس وظیفشم به عهده منه. ولی تو..
یونگی: دوسش دارم..!
وقتی حرفو زد داشتم از درون آتیش میگرفتم.
پسره..
یونگی و زدم کنار و رفتم پیش دکتر.
من: خوب دکتر چیشد؟
دکتر: بهههه آقای کیم سوکجین! شما کیش میشید؟
نفس عمیقی کشیدم و گفتم: یکی از فامیل ها..
سری تکون داد.
دکتر: تبریک میگم، این خانم سه ماهه بارداره..
بارداره..
جیسو..بارداره؟
صدای دکتر نمیشنیدم..
به زور لبخندی زدم و تشکری کردم و رفتم پیش جیسو.
سرمو گذاشتم روی لبه تخت و چشمامو بستم..
من چیکار کردم..
وایییییییی
خودااااا بچههههخ جینننن و جیسوووو 😂😍
- ۳.۴k
- ۳۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط