رمان فیکدریایی جادویی

رمان فیک‹دریایی جادویی›🌊‎‎‌‌‎‎𔘓

پارت⁷
𖧷┅┄┅┄┄┅𔘓┅┄┄┅┄┅𖧷
جواب داد.
سونا: بله؟
من: منم سوناااا نورانمم.
سونا: عه تویی؟ با گوشی کی زنگ زدی؟
من: با گوشی جیهوپ.
سونا: چییییییییییییییییییییییییی؟ چراااا چرت و پرت میگی؟
من: سونا الان وقت این حرفا نیست، خودتو برسون لب دریا ساحل....سریععععع. با ماشینت بیا.
سونا: برا چی؟
من: توووو بیا کارت نباشه اوضاع خطریه بدووو.
سونا: باشه باشه..اومدم.
تلفن و قطع کردم.
پایین لباسمو بریدم و دور دست جیهوپ پیچوندمش..
همینجوری داشت خون میریخت.
صورتمو بردم نزدیک صورتش..
چشمای قشنگ..بینی خوش فرم..مو های خوش حالت..
چرا انقد لعنتی جذابههه؟
وای، من توی این موقعیت به چی فکر میکنم.
داشتم بهش نگاه میکردم که یکی تفنگو گذاشت پشت سرم.
من: هعییییی
مرد: تکونننن نخوررررررر.
من: تووو کی هستیییییییییی؟
مرد: اینو من باید ازت بپرسم.
سرمو چرخوندم..
تا حالا ندیده بودمش مرده رو.
مرد که منو دید یه دفعه زیر لب گفت نوران..
اخمی کردم.
من: منو از کجا میشناسی؟
دستمو کشید تا زخممو ببینه.
مرد: خودتی..نوران..همونی که..
یکی کوبوندم در گوشش.
من: اون نوران سابق دیگه مرد..اینی که اینجا میبینی یکی دیگس!
پوزخندی زد و از پیش من دور شد..
سونا اومد.
بدو اومد پیشم که منو پیش جیهوپ دید دود از کلش بلند شد.
سونا: تو..جیهوپ..یعنی چی..
من: بدوو سونا وقت نداریم، کمکم کن جیهوپ و ببریم توی ماشین.
سونا: برای چی؟ چرا دوتاتون خیسین؟
من: جیهوپ تیر خورده، بدو.
کمکم کرد که گذاشتمش روی صندلی عقب ماشین.
من: سونا بدو بریم خونه من.
سونا: چرا نریم بیمارست....
من: همین که گفتم!
دیدگاه ها (۲)

رمان فیک‹دریایی جادویی›🌊‎‎‌‌‎‎𔘓پارت⁸𖧷┅┄┅┄┄┅𔘓┅┄┄┅┄┅𖧷بردمش خون...

رمان فیک‹دریایی جادویی›🌊‎‎‌‌‎‎𔘓پارت⁹𖧷┅┄┅┄┄┅𔘓┅┄┄┅┄┅𖧷لبخندی زد...

رمان فیک‹دریایی جادویی›🌊‎‎‌‌‎‎𔘓پارت⁶𖧷┅┄┅┄┄┅𔘓┅┄┄┅┄┅𖧷اصن اینا ...

رمان فیک‹دریایی جادویی›🌊‎‎‌‌‎‎𔘓پارت⁵𖧷┅┄┅┄┄┅𔘓┅┄┄┅┄┅𖧷توی طول ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط