بهشت من
بهشت من
پارت59
دامون منو نشوند رفت پیش نوید
خاله:شوهره خوبی داری
الیا:ممنونم
خاله:مراقبته ازت نگهداری میکنه
الیا:بله
انیسا:اونجوری که میگفتی نیست
الیا:چرا همونجوریه ولی جلوی دیگران نشون نمیده
دریا همه سفارشا رو گرفت سفارش دادیم میلا هم اوم ایسا رفت چسبید به میلاد ساشا هم اومد نهار خوردیم اونا رفتن فقط دریا،ایسا،نوید،میلاد،مونده بودن
ستاره:میاین بازی کنیم
الیا:چی؟
ستاره:جرعت یا حقیقت
همه:قبوله
بطری اوردن نشستن بازی کردن به منو دامون افتاد
دامون:جرعت یا حقیقت
الیا:حقیقت
دامون:چیزی رو ازم مخفی کردی
الیا:اره
دامون:چی
الیا:نمیتونم بگم
ستاره:بگووو
الیا:ستاره نمیتونم همون موضوعه
ستاره:دامون الیا نمیتونه بگه
دامون:الیا خودت حقیقت رو قبول کردی باید بگی
الیا:باشه چند روز پیش یه استخر توپ سفارش دادم برای گیسو میخواستم سوپرایزت کنم
دامون بلند شد اومد سرمو بوسید
دامون:مهم نیست عشقم مرسی
نوید:داداش چه ربطی به تو داره اخه برای بچش سفارش داده بعد تو قربون صدقش میری
الیا:اییییی شکمم خیلی درد میکنه
دامون:خوبی میخوای بریم دکتر
الیا:دامون خیلی شکمم درد میکنه(با صدای اروم)
ستاره:فکر کنم وقتشه
دامون منو بلند کرد نوید رفت ماشینو اماده کنه
الیا:جیغغغغغغغ
دامون:عشقم نگران نباش الان میریم بیمارستان
(دامون)
ستاره اورد یه چیزی انداخت روی الیا سوار اسانسور شدم رفتم پاکینگ سوار ماشین شدم میلاد و ایسا هم با متشین پشت سرمون اومده بودن ستاره زنگ زد به دکترش اتاق عمل رو اماده کردن
الیا از درد بیهوش شد رسیدیم بیمارستان الیا رو بردن اتاق عمل پشت در اتاق عمل نشستم
ایسا:با مامان بابام هم گفتن بیان
دامون:باشه
(دو ساعت بعد)
دوساتی بود پشت در اتاق
عمل نشسته بودیم مامان بابای الیا هم اومده بودن...
پارت59
دامون منو نشوند رفت پیش نوید
خاله:شوهره خوبی داری
الیا:ممنونم
خاله:مراقبته ازت نگهداری میکنه
الیا:بله
انیسا:اونجوری که میگفتی نیست
الیا:چرا همونجوریه ولی جلوی دیگران نشون نمیده
دریا همه سفارشا رو گرفت سفارش دادیم میلا هم اوم ایسا رفت چسبید به میلاد ساشا هم اومد نهار خوردیم اونا رفتن فقط دریا،ایسا،نوید،میلاد،مونده بودن
ستاره:میاین بازی کنیم
الیا:چی؟
ستاره:جرعت یا حقیقت
همه:قبوله
بطری اوردن نشستن بازی کردن به منو دامون افتاد
دامون:جرعت یا حقیقت
الیا:حقیقت
دامون:چیزی رو ازم مخفی کردی
الیا:اره
دامون:چی
الیا:نمیتونم بگم
ستاره:بگووو
الیا:ستاره نمیتونم همون موضوعه
ستاره:دامون الیا نمیتونه بگه
دامون:الیا خودت حقیقت رو قبول کردی باید بگی
الیا:باشه چند روز پیش یه استخر توپ سفارش دادم برای گیسو میخواستم سوپرایزت کنم
دامون بلند شد اومد سرمو بوسید
دامون:مهم نیست عشقم مرسی
نوید:داداش چه ربطی به تو داره اخه برای بچش سفارش داده بعد تو قربون صدقش میری
الیا:اییییی شکمم خیلی درد میکنه
دامون:خوبی میخوای بریم دکتر
الیا:دامون خیلی شکمم درد میکنه(با صدای اروم)
ستاره:فکر کنم وقتشه
دامون منو بلند کرد نوید رفت ماشینو اماده کنه
الیا:جیغغغغغغغ
دامون:عشقم نگران نباش الان میریم بیمارستان
(دامون)
ستاره اورد یه چیزی انداخت روی الیا سوار اسانسور شدم رفتم پاکینگ سوار ماشین شدم میلاد و ایسا هم با متشین پشت سرمون اومده بودن ستاره زنگ زد به دکترش اتاق عمل رو اماده کردن
الیا از درد بیهوش شد رسیدیم بیمارستان الیا رو بردن اتاق عمل پشت در اتاق عمل نشستم
ایسا:با مامان بابام هم گفتن بیان
دامون:باشه
(دو ساعت بعد)
دوساتی بود پشت در اتاق
عمل نشسته بودیم مامان بابای الیا هم اومده بودن...
۳.۲k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.