پارت ششم
پارت ششم🖤🍷✨️✨️
دازای: یکی در انبارو باز کرد!
چویا: الان با جاذبه اینجارو رو سرشون خراب میکنم.
اهههه....لعنتی....چرا قدرتم کار نمیکنهههه
دازای: چییی....نکنهه....
( همین لحظه یه مرد که یکی از همون شنل های سیاه رو داشت به چویا گفت°)
مرد: انقدر تقلا نکن هیچ وایده ای نداره. اون زنجیرا به هیچ انوان اجازه نمیده که تو از قدرتت استفاده کنی.
چویا: چیی؟
دازای: فکرشو میکردم ولی امیدوار بودم اینطور نباشه.
این زنجیرا برای موهبت دارا ساخته شده تا از قدرتشون بر علیه هم استفاده کنن.
این زنجیر موهبت هارو به هم میرسونه و زنجیر منو تو هم از یه راه به هم وصله و موهبت من نمیزاره که تو از قدرتت استفاده کنی و خنثی میشه.
مرد: با من بیاید.
دازای: یکی در انبارو باز کرد!
چویا: الان با جاذبه اینجارو رو سرشون خراب میکنم.
اهههه....لعنتی....چرا قدرتم کار نمیکنهههه
دازای: چییی....نکنهه....
( همین لحظه یه مرد که یکی از همون شنل های سیاه رو داشت به چویا گفت°)
مرد: انقدر تقلا نکن هیچ وایده ای نداره. اون زنجیرا به هیچ انوان اجازه نمیده که تو از قدرتت استفاده کنی.
چویا: چیی؟
دازای: فکرشو میکردم ولی امیدوار بودم اینطور نباشه.
این زنجیرا برای موهبت دارا ساخته شده تا از قدرتشون بر علیه هم استفاده کنن.
این زنجیر موهبت هارو به هم میرسونه و زنجیر منو تو هم از یه راه به هم وصله و موهبت من نمیزاره که تو از قدرتت استفاده کنی و خنثی میشه.
مرد: با من بیاید.
- ۳.۰k
- ۰۷ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط