پارت پنجم

پارت پنجم🖤🍷✨️✨️
(همون لحظه دازای پشت چویا یه مرده شنل سیاه میبینه تا میاد داد بزنه و به چویا بگه یکی محکم به پشتش ضربه میزنه. دازای در حالی که دستشو سمت چویا بلند کرده از حال میره و میوفته رو زمین°)
دازای: هههههع......آیییی.....هههه من کجام؟
(خودشو تو یه انبار گندم در حالی که همه جا تاریک بود و دستو پاش با زنجیر به دیوار بسته شده بود و چویا هم روبروش بیهوش افتاده بود میبینه°)
دازای: چویاا....چویااا
بیدار شو.....خواهش میکنم.....چویا.....چشماتو باز کن.
(چویا یواش یواش چشماشو باز میکنه°)
چویا:آخخ....لعنتییی....اههههه دازای ما کجاییم.
(دازای لبخند میزنه و یه نفس عمیق میکشه°).
دازای: اووهه ......حالت خوبه؟
چویا: اره...دازای اینا کی بودن؟
یه مرد با شنل سیاه پشتت بود تا اومدم بهت بگم یکی از پشت محکم زد بهم.
دازای: توام اون مرد شنل سیاه رو دیدی!
هیمم....پس چند نفر بودن.
(صدای باز شدن در اومد°)
دیدگاه ها (۷)

پارت ششم🖤🍷✨️✨️دازای: یکی در انبارو باز کرد!چویا: الان با جاذ...

سلام بروبچ خوبید ❤️همونطور که میدونید من یه چند وقتیه دارم ر...

پارت چهارم🖤🍷✨️✨️(جنازه یه مرد با لباسای بستنی فروش که به دار...

پارت سوم🖤🍷✨️✨️(راننده مخصوص مافیا دازای و چویا رو به جاهایی ...

هنتای :: سوکوکو

HENTAI :: SUKUKU

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط