part11:
part11:
سرم برگردوندم که خوردم به یکی
آخ سرم سرمو بلند کردم که دیدم ی پسر خوشتیپ هیکلی جلومه
#:حالت خوبه
ات:ب....بله خوب معذرت میخوام ندیدمتون
داشتم سرمو میچرخوندم که با چشای قرمز جونگکوک مواجه شدم
#:اشکالی نداره کوچولو (چشمک)
اینو گفت رفت دیدم که جونگکوک اومد سمتم دستمو کشید برد ی گوشه
ات:چیکارررر میکنییی
جونگکوک:از کی تاحالا با رفیقای من لاس میزنی خوشت میاد زیرشون ناله کنی هااا(داد)به وقتش حسابتو میرسم
اینو گفت رفت چرا هیچکس نمیزاره من حرف بزنم ایششش
داشتم پذیرایی میکردم که چشمم خورد به اون دختره که رو پای جونگکوک بود که با صدای چندشش صدام کرد
لورا:اتتتتتتت(داد)
رفتم سر میزشون دیدم دستاش توی دست جونگکوکه خدایا من چرا با دیدن اینا قلبم تیر میکشه
سرمو خم کردم قیافه چندششو نبینم
ات:بله
لورا:چه لباسی پوشیدی دقیقا برازندته
خواستم جوابشو بدم که دستیو دور گردنم حس کردم برگشتم دیدم همون پسرس که خوردم بهش
#:همه از جایی به جایی میرسن مگه نه اقای جئون
خیره شدم به جونگکوک رگای گردنش باد کرده بود معلومه چقدر عصبی شده خیره شده بود به جایی نگاهشو دنبال کردم که دیدم داره به دستای دور گردنم نگاه میکنه
جونگکوک با خونسردی گفت:بله بله اقای جانگ
#:من دیگه میرم خدافظ خانم ....
ات:ات هستم ات
#: خوشبختم ات خانم (خنده و چشمک)
ات:اقای جونگکوک اگه چیزی نیاز ندارین
با حرصی که از من داشت گفت:از ی هرزه چی میشه خواست
صدای خورد شدنه قلبمو شنیدم
ات:درست حرف بزنین
جونگکوک اومد جلوگفت: اگه نزنم؟؟
ات:برین اونور خواهش میکنم
جونگکوک :وقتی داشتی زیر جون میدادی این حرفا رو نمیزدی
بدون توجه بهش رفتم تو اشپزخونه زدم زیر گریه
ات:هقق...هققق چرا اینجوری میکنه من هرچی که میگه میگم چشم اشکامو پاک کردم اون پیش لورا خوشحال تره ات داری چی میگی دوباره سینیو گرفتم در حال پذیرایی بودم
جونگکوک ویو
نفهمیدم چی گفتم یهو زد زیر گریه رفت
لورا:وایی جونگکوکی جونم اینجا چقدر گرمه میخوای بریم اتاق(حالت لوس)
جونگکوک:هرچی بیبیم بگه
به سمت اتاق رفتیم لباس لورا رو در آوردم روش خیمه زدم ......
ات ويو
هعی خدایا حوصلم سر رفته وایسا ببینم گوشیم کو حتما طبقه بالاعه
رفتم طبقه بالا در اتاق جونگ کوک باز بود رفتم ببندم که با چیزی که دیدم جونگ کوک روی لورا و دارن لباس های همو در میارن
لورا:عاح///حح دد//ی سریععع تررر
نمیدونم این چه حسیه که به جونگ کوک دارم ولی هر حسی هس اشتباهه اون منو به چشم هر//زه میبنه (وقتی چشاش پر از اشکه و داره میخنده)از اونجا رفتم نخواستم جونگ کوک منو ببینه رفتم پایین (یه ربع بعد)
[[[يه ربع بعد]]]
تو سالن یه جا و ایستاده بودم که از بالا به پله ها نگاه کردم دیدم جونگ کوک لورا دارن ......
سرم برگردوندم که خوردم به یکی
آخ سرم سرمو بلند کردم که دیدم ی پسر خوشتیپ هیکلی جلومه
#:حالت خوبه
ات:ب....بله خوب معذرت میخوام ندیدمتون
داشتم سرمو میچرخوندم که با چشای قرمز جونگکوک مواجه شدم
#:اشکالی نداره کوچولو (چشمک)
اینو گفت رفت دیدم که جونگکوک اومد سمتم دستمو کشید برد ی گوشه
ات:چیکارررر میکنییی
جونگکوک:از کی تاحالا با رفیقای من لاس میزنی خوشت میاد زیرشون ناله کنی هااا(داد)به وقتش حسابتو میرسم
اینو گفت رفت چرا هیچکس نمیزاره من حرف بزنم ایششش
داشتم پذیرایی میکردم که چشمم خورد به اون دختره که رو پای جونگکوک بود که با صدای چندشش صدام کرد
لورا:اتتتتتتت(داد)
رفتم سر میزشون دیدم دستاش توی دست جونگکوکه خدایا من چرا با دیدن اینا قلبم تیر میکشه
سرمو خم کردم قیافه چندششو نبینم
ات:بله
لورا:چه لباسی پوشیدی دقیقا برازندته
خواستم جوابشو بدم که دستیو دور گردنم حس کردم برگشتم دیدم همون پسرس که خوردم بهش
#:همه از جایی به جایی میرسن مگه نه اقای جئون
خیره شدم به جونگکوک رگای گردنش باد کرده بود معلومه چقدر عصبی شده خیره شده بود به جایی نگاهشو دنبال کردم که دیدم داره به دستای دور گردنم نگاه میکنه
جونگکوک با خونسردی گفت:بله بله اقای جانگ
#:من دیگه میرم خدافظ خانم ....
ات:ات هستم ات
#: خوشبختم ات خانم (خنده و چشمک)
ات:اقای جونگکوک اگه چیزی نیاز ندارین
با حرصی که از من داشت گفت:از ی هرزه چی میشه خواست
صدای خورد شدنه قلبمو شنیدم
ات:درست حرف بزنین
جونگکوک اومد جلوگفت: اگه نزنم؟؟
ات:برین اونور خواهش میکنم
جونگکوک :وقتی داشتی زیر جون میدادی این حرفا رو نمیزدی
بدون توجه بهش رفتم تو اشپزخونه زدم زیر گریه
ات:هقق...هققق چرا اینجوری میکنه من هرچی که میگه میگم چشم اشکامو پاک کردم اون پیش لورا خوشحال تره ات داری چی میگی دوباره سینیو گرفتم در حال پذیرایی بودم
جونگکوک ویو
نفهمیدم چی گفتم یهو زد زیر گریه رفت
لورا:وایی جونگکوکی جونم اینجا چقدر گرمه میخوای بریم اتاق(حالت لوس)
جونگکوک:هرچی بیبیم بگه
به سمت اتاق رفتیم لباس لورا رو در آوردم روش خیمه زدم ......
ات ويو
هعی خدایا حوصلم سر رفته وایسا ببینم گوشیم کو حتما طبقه بالاعه
رفتم طبقه بالا در اتاق جونگ کوک باز بود رفتم ببندم که با چیزی که دیدم جونگ کوک روی لورا و دارن لباس های همو در میارن
لورا:عاح///حح دد//ی سریععع تررر
نمیدونم این چه حسیه که به جونگ کوک دارم ولی هر حسی هس اشتباهه اون منو به چشم هر//زه میبنه (وقتی چشاش پر از اشکه و داره میخنده)از اونجا رفتم نخواستم جونگ کوک منو ببینه رفتم پایین (یه ربع بعد)
[[[يه ربع بعد]]]
تو سالن یه جا و ایستاده بودم که از بالا به پله ها نگاه کردم دیدم جونگ کوک لورا دارن ......
۶.۳k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.