part12:
part12:
دست تو دست میان پایین وقتی رسیدن به سالن گردن لورا کاملا کبود بود گردن جونگ کوک همنجوری بود که دیدم لورا به طرفم اومد گفت: برو بالا اتاق تمیز کن سریع
جونگ کوک:نشنیدم بگی چشم
ات :چشمم(با بغض) وقتی رفتم بالا همه جا پخش پلا شده بود رفتم جلو که پام خورد به ک**دوم استفاده شده س*تین لورا رو تخته فهمیدم که از قصد گذاشته تا من ببینم همشون جمع کردم انداختم اشغال که دیدم پشت سرم همون پسرس
#:خسته نباشی(با لبخند)
ات:ممنونم با لبخند (خنده فیک)
#:میای بریم برقصیم
ات:با من؟ نه قربان اخه رقص با یه خدمتکار
#:چی میشه بیا بریم
دستمو گرفت از پله ها دست تو دست بودیم اینو جونگ کوک دید ولی بیخیال نگاش شدم رفتیم وسط رقصیدیم
دستشو گذاشت رو کمرم یکم معذب شده بودم
بعد این که رقص تانگو تموم شد رفتم کنار که گفت:ممنون من دیگه از این مهمونی میرم امیدوارم دوباره ببینمت خانم ات
ات:همینطور شبتون خوش
برگشتم که با نگاه جونگ کوک مواجه شدم اما ساکی که تو دست لورا بود توجهمو جلب کرده بود اون ساک چی بود کم کم مهمونا داشتن میرفتن همه رفتن دیدم لورانمیره
جونگ کوک:ات ساک لورا رو ببر بالا تو اتاق من
ات:اون اینجا میمونه؟؟
لورا:اره و بهتره که بعضی از خدمتکارای اینجا عوض شن
ات:جونگ کوک از تو پرسیدم
جونگ کوک:آره و منم مشکلی ندارم
رفتن دوتایی به طبقه بالا منم ساک پرت کردم و به کسی دیگه ای گفتم ببره براشون رفتم تو اتاق خودم
یکم سرگیجه داشتم و حالت تهوع حتما بخاطر اینه که صبح چیزی نخوردم رفتم آشپز خونه تا یه شیر بخورم که لورا دیدم اومد جلوم گفت: اع ات اخیی جونگ کوک بهت اهمیت نمیده نه
ات:برو گمشو اونور
لورا اومد فكمو گرفت گفت:ببین چطوری از همین خونه خود جونگ کوک میندازت بیرون فقط صبر کن دستشو پس زدم گفتم:جونگ کوک وقتی روی واقعی تو رو ببینه نگاتم نمیکنه
لورا؛ چیه فک میکنی به تو نگاه میکنه با خنده
ات:تو خیلیی
خواستم چیزی بگم که صدای جونگ کوک اومد
جونگ کوک:اینجا چخبره؟
لورا:هیچی عزیزم داشتم به بعضیا حدشونو نشون میدادم راسی ات واسه فردا صبحونه شیک آماده کن
ات:من خدمتکار تو نیستم اینو یادت باشه
جونگ کوک:بس کنید ات توام برو بالا تو اتاقت
سریع از وسطتشون رد شدم فک کرده کیه نشونتون میدمم صبرر کن وارد اتاق خودم شد خودمو ولو کردم رو تخت هعیی خدایا یعنی الان جونگ کوک با لورا رو به تخته چطور میتونه یکیو دستمالی کنه بندازه دور چشامو بستم تا یکم خوابم ببره سه ساعت بعد وایی خدایا چرا اینقدر تشنم شد از خواب بلند شدم به ساعت نگاه کردم ساعت 2 شب بود از اتاق اومدم بیرون تا برم آشپز خونه آب بخورم بازم بفکر این که جونگ کوک با لورا خوابه حالمو بد کرد پس خواستم برم تو اتاق جونگ کوک از پله ها آروم رفتم بالا تا به اتاق .....
دست تو دست میان پایین وقتی رسیدن به سالن گردن لورا کاملا کبود بود گردن جونگ کوک همنجوری بود که دیدم لورا به طرفم اومد گفت: برو بالا اتاق تمیز کن سریع
جونگ کوک:نشنیدم بگی چشم
ات :چشمم(با بغض) وقتی رفتم بالا همه جا پخش پلا شده بود رفتم جلو که پام خورد به ک**دوم استفاده شده س*تین لورا رو تخته فهمیدم که از قصد گذاشته تا من ببینم همشون جمع کردم انداختم اشغال که دیدم پشت سرم همون پسرس
#:خسته نباشی(با لبخند)
ات:ممنونم با لبخند (خنده فیک)
#:میای بریم برقصیم
ات:با من؟ نه قربان اخه رقص با یه خدمتکار
#:چی میشه بیا بریم
دستمو گرفت از پله ها دست تو دست بودیم اینو جونگ کوک دید ولی بیخیال نگاش شدم رفتیم وسط رقصیدیم
دستشو گذاشت رو کمرم یکم معذب شده بودم
بعد این که رقص تانگو تموم شد رفتم کنار که گفت:ممنون من دیگه از این مهمونی میرم امیدوارم دوباره ببینمت خانم ات
ات:همینطور شبتون خوش
برگشتم که با نگاه جونگ کوک مواجه شدم اما ساکی که تو دست لورا بود توجهمو جلب کرده بود اون ساک چی بود کم کم مهمونا داشتن میرفتن همه رفتن دیدم لورانمیره
جونگ کوک:ات ساک لورا رو ببر بالا تو اتاق من
ات:اون اینجا میمونه؟؟
لورا:اره و بهتره که بعضی از خدمتکارای اینجا عوض شن
ات:جونگ کوک از تو پرسیدم
جونگ کوک:آره و منم مشکلی ندارم
رفتن دوتایی به طبقه بالا منم ساک پرت کردم و به کسی دیگه ای گفتم ببره براشون رفتم تو اتاق خودم
یکم سرگیجه داشتم و حالت تهوع حتما بخاطر اینه که صبح چیزی نخوردم رفتم آشپز خونه تا یه شیر بخورم که لورا دیدم اومد جلوم گفت: اع ات اخیی جونگ کوک بهت اهمیت نمیده نه
ات:برو گمشو اونور
لورا اومد فكمو گرفت گفت:ببین چطوری از همین خونه خود جونگ کوک میندازت بیرون فقط صبر کن دستشو پس زدم گفتم:جونگ کوک وقتی روی واقعی تو رو ببینه نگاتم نمیکنه
لورا؛ چیه فک میکنی به تو نگاه میکنه با خنده
ات:تو خیلیی
خواستم چیزی بگم که صدای جونگ کوک اومد
جونگ کوک:اینجا چخبره؟
لورا:هیچی عزیزم داشتم به بعضیا حدشونو نشون میدادم راسی ات واسه فردا صبحونه شیک آماده کن
ات:من خدمتکار تو نیستم اینو یادت باشه
جونگ کوک:بس کنید ات توام برو بالا تو اتاقت
سریع از وسطتشون رد شدم فک کرده کیه نشونتون میدمم صبرر کن وارد اتاق خودم شد خودمو ولو کردم رو تخت هعیی خدایا یعنی الان جونگ کوک با لورا رو به تخته چطور میتونه یکیو دستمالی کنه بندازه دور چشامو بستم تا یکم خوابم ببره سه ساعت بعد وایی خدایا چرا اینقدر تشنم شد از خواب بلند شدم به ساعت نگاه کردم ساعت 2 شب بود از اتاق اومدم بیرون تا برم آشپز خونه آب بخورم بازم بفکر این که جونگ کوک با لورا خوابه حالمو بد کرد پس خواستم برم تو اتاق جونگ کوک از پله ها آروم رفتم بالا تا به اتاق .....
۸.۶k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.