『حقیقت های پنهان』
『حقیقت های پنهان』
پارت یک"
{جئون لونا}
آستین لباس آماریس و محکم کشیدم و بردمش توی اتاق جونگ کوک:
_تو با چه حقی جاسوسی منو میکنی؟
+جاسوسی تو؟ نخیر عزیزم من جاسوسی جاسوس هایه تو را میکنم این دوتا فرق دارن.
_ فکر نکنم دستور داده باشم نه؟
+جدی راسته که میگن آدمی که لایق محبت نیست و بهش محبت نباید کرد .
_واای خدا که چقدر حرف میزنی فکر نکنم باید بگم جونگ کوک بیاد،بلخره اینجا عمارت اونه و منم خواهرشم.
+ اره اتفاقا بهش بگو بیاد دلم واسه همکارم تنگ شده.
_خفه شو بابا چی زر زر میکنی؟
+ جونگ کوک گفته بود که برات جاسوسی کنم خنگ خانم اونم با تمام بدبختیایی که خودم داشتم.
_خفه شو تو هیچ ارتباطی با جونگ کوک نداری.
وسط بحث کردن با آماریس ناگهان در باز شد و جونگ کوک اومد تو با دیدنش خوشحال شدم چون بلخره یکی بود که طرف را بگیره. با اولین قدم که داخل اتاق گذاشت با لحن کاملا جدی گفت : اینجا چه خبره؟
منم در جوابش گفتم:یه نفر از حد خودش رد شده. فکر کنم خودت خوب بلدی حسابشو برسی.》
جونگ کوک وقتی به چشم های سبز آماریس چشم دوخت .داخل چشماش یه ستاره ی براق کوچیک پیدا شد. انگار جدی جدی هم دیگه را میشناختند. سعی کردم اون برق توی چشم های خرگوشیش را نادیده بگریم و برم بیرون که برنامه ای واسه تنبیهش بکشه. بهسمت در رفتم که با کلمه ی وایسا اونم با صدای جونگ کوک ایستادم .
جونگ کوک: فکر نکنم کسی که با همکارم بد رفتاری کرده را به راحتی ببخشم.》
با حرفش یکه خوردم سعی کردم هضمش کنم ولی وقتی که پوزخند رویه لب های آماریس را دیدم انگار دنیا را ازم گرفتم :
_ کوک چی داری میگی من خواهرتم اوقت تو داری طرفداریه اون آشغال و میکنی؟
+ اوهو نمیدونستم فحش هم بلدی حالا هم برو بیرون تا بی احترامی بیشتری نکردی.
حرف هاش باعث جمع شدن بغض توی گلوم شد. رفتم جلوی جونگ کوک ایستادم و توی چشم هاش زل زدم تا حرفی که قرار بود بزنم و با اعماق وجودش بفهمه همونطور که من با اعماق وجودم قرار بود بگم:
_ دیگه هیچوقت حق نداری منو به عنوان خواهرت بدونی هیچوقت.
اشک توی چشمام جمع شد و حرفمو ادامه دادم:
_ کاش یکم واسم برادری میکردی یا حداقل ادای برادر بودنو در میوردی کوک ، واقعا حالم ازت بهم میخوره.
بعد از اینکه اولین قطره ی داخل چشم هام سر خورد پایین، به آماریس نگاه کردم و ادامه دادم:
_ و البته خانم واتسون خنگ تویی که نفهمیدی اون جاسوسی ها هیچکدوم به خاطر من نبوده و همش به خاطر تو بود.
با سنگینیه حرف های جونگ کوک از اتاق بیرون رفتم و رفتم داخل اتاقم که طبقه ی بالا بود یه لباس ساده پوشیدم و رفتم بیرون واسه هوا خوری.
▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎
اسلاید ۱: لونا
اسلاید ۲: آماریس
اسلاید ۳ :لباس لونا
💫منتظر حمایت هاتون هستیم💫
پارت یک"
{جئون لونا}
آستین لباس آماریس و محکم کشیدم و بردمش توی اتاق جونگ کوک:
_تو با چه حقی جاسوسی منو میکنی؟
+جاسوسی تو؟ نخیر عزیزم من جاسوسی جاسوس هایه تو را میکنم این دوتا فرق دارن.
_ فکر نکنم دستور داده باشم نه؟
+جدی راسته که میگن آدمی که لایق محبت نیست و بهش محبت نباید کرد .
_واای خدا که چقدر حرف میزنی فکر نکنم باید بگم جونگ کوک بیاد،بلخره اینجا عمارت اونه و منم خواهرشم.
+ اره اتفاقا بهش بگو بیاد دلم واسه همکارم تنگ شده.
_خفه شو بابا چی زر زر میکنی؟
+ جونگ کوک گفته بود که برات جاسوسی کنم خنگ خانم اونم با تمام بدبختیایی که خودم داشتم.
_خفه شو تو هیچ ارتباطی با جونگ کوک نداری.
وسط بحث کردن با آماریس ناگهان در باز شد و جونگ کوک اومد تو با دیدنش خوشحال شدم چون بلخره یکی بود که طرف را بگیره. با اولین قدم که داخل اتاق گذاشت با لحن کاملا جدی گفت : اینجا چه خبره؟
منم در جوابش گفتم:یه نفر از حد خودش رد شده. فکر کنم خودت خوب بلدی حسابشو برسی.》
جونگ کوک وقتی به چشم های سبز آماریس چشم دوخت .داخل چشماش یه ستاره ی براق کوچیک پیدا شد. انگار جدی جدی هم دیگه را میشناختند. سعی کردم اون برق توی چشم های خرگوشیش را نادیده بگریم و برم بیرون که برنامه ای واسه تنبیهش بکشه. بهسمت در رفتم که با کلمه ی وایسا اونم با صدای جونگ کوک ایستادم .
جونگ کوک: فکر نکنم کسی که با همکارم بد رفتاری کرده را به راحتی ببخشم.》
با حرفش یکه خوردم سعی کردم هضمش کنم ولی وقتی که پوزخند رویه لب های آماریس را دیدم انگار دنیا را ازم گرفتم :
_ کوک چی داری میگی من خواهرتم اوقت تو داری طرفداریه اون آشغال و میکنی؟
+ اوهو نمیدونستم فحش هم بلدی حالا هم برو بیرون تا بی احترامی بیشتری نکردی.
حرف هاش باعث جمع شدن بغض توی گلوم شد. رفتم جلوی جونگ کوک ایستادم و توی چشم هاش زل زدم تا حرفی که قرار بود بزنم و با اعماق وجودش بفهمه همونطور که من با اعماق وجودم قرار بود بگم:
_ دیگه هیچوقت حق نداری منو به عنوان خواهرت بدونی هیچوقت.
اشک توی چشمام جمع شد و حرفمو ادامه دادم:
_ کاش یکم واسم برادری میکردی یا حداقل ادای برادر بودنو در میوردی کوک ، واقعا حالم ازت بهم میخوره.
بعد از اینکه اولین قطره ی داخل چشم هام سر خورد پایین، به آماریس نگاه کردم و ادامه دادم:
_ و البته خانم واتسون خنگ تویی که نفهمیدی اون جاسوسی ها هیچکدوم به خاطر من نبوده و همش به خاطر تو بود.
با سنگینیه حرف های جونگ کوک از اتاق بیرون رفتم و رفتم داخل اتاقم که طبقه ی بالا بود یه لباس ساده پوشیدم و رفتم بیرون واسه هوا خوری.
▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎
اسلاید ۱: لونا
اسلاید ۲: آماریس
اسلاید ۳ :لباس لونا
💫منتظر حمایت هاتون هستیم💫
۳.۲k
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.