نفرت در برابر عشقی که بهت دارم
{{نفرت در برابر عشقی که بهت دارم}}
پارت 104
《 دو هفته بعد 》
ا،ت......
هر روز خسته تر از دیروز بیدار میشم نمیدونم دلیل این خستگي های شدید چیه درده قلبم چیزه دیگه
از وقتی از جونگکوک جدا شدم زیاد نمیرم شرکت و بیشتر کار هامو توی خونه انجام میدم من هیچ وقت فرار نگردم اما اینبار فرق میکنه انگار قلبم رو احساس نمیکنم
از روی تخت بلند شدم و بعد از گرفتن دوش طولانی حوله رو دوره خودم پیچیدم به سمته کمدم رفتم دوباره با همون استايل قبلیم لباس میپوشم
[ اسلاید ۲ لباس ا،ت ]
با اسرار مادر بزرگم چند لقمه صبحانه خوردم
و از عمارت خارج شد به سمته شرکت حرکت کردم
وارد شرکت شدم و به سمته اتاقم رفتم
چون زیاد اصلا نمیخواستم جونگکوک رو ببینم به جلسه ها نمیرفتم و امروز هم یکی جلسه های مهم شرکت بود
کیف روی میز گذاشتم که منشی وارد اتاق شد
منشی : خانم جلسه تا 10 دقیقه دیگه شروع میشه
روی صندلی اش نشست
ا،ت : تو بجای توی جلسه شرکت کن
منشی : بازم نمیخواهید توی جلسه باشید توی دو هفتهای اخير توی هیچ جلسه شرکت نکردین
ا،ت نگاهش رو از برگه های که جلوش بود گرفت و روبه منشیش کرد
ا،ت : فقد کاری که بهت میگم رو انجام بده
منشی : چشم خانم
منشی از اتاق خارج شد ا،ت نفس عمیقی کشید و دستی توی موهاش برد
بازم بدن درد و خستگی داشت کلافش میکرد
{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}
جونگکوک وارد اتاق جلسه شد و روی به سمته صندلی اش رفت
و بازم به جای خالی ا،ت مواجه شد
نفس عمیقی از روی کلافگی کشید و روی صندلی اش نشست
بعد از اتمام جلسه همه از اتاق جلسه خارج شدن ولی جونگکوک هنوز روی صندلی اش نشست بود
وقتی منشی ا،ت میخواست از اتاق خارج بشه با حرف جونگکوک ایستاد
جونگکوک : ا،ت چرا توی جلسه شرکت نکرد
منشی : من اطلاعی ندارم من ازشون پوشیدن اما جوابی بهم ندادن و فقد گفتن من بجاشون شرکت کنم
جونگکوک : باشه میتونی بری
جونگکوک بعد از این اینحرف اش از اتاق خارج شد و به اتاق خودش برگشت
جونگکوک.........
توی این مدت تنها کاری که میتونستم انجام بدم این بود که با کارم خودم سرگرم کنم اما حتا یک لحظه اون نگاهی که توی چشمام بود رو نمیتونم فراموش کنم بازم من دلیل عذاب های که میکشید بودم و این بیشتر از هر چیزی برام درد آور بود.......ادامه دارد
پارت 104
《 دو هفته بعد 》
ا،ت......
هر روز خسته تر از دیروز بیدار میشم نمیدونم دلیل این خستگي های شدید چیه درده قلبم چیزه دیگه
از وقتی از جونگکوک جدا شدم زیاد نمیرم شرکت و بیشتر کار هامو توی خونه انجام میدم من هیچ وقت فرار نگردم اما اینبار فرق میکنه انگار قلبم رو احساس نمیکنم
از روی تخت بلند شدم و بعد از گرفتن دوش طولانی حوله رو دوره خودم پیچیدم به سمته کمدم رفتم دوباره با همون استايل قبلیم لباس میپوشم
[ اسلاید ۲ لباس ا،ت ]
با اسرار مادر بزرگم چند لقمه صبحانه خوردم
و از عمارت خارج شد به سمته شرکت حرکت کردم
وارد شرکت شدم و به سمته اتاقم رفتم
چون زیاد اصلا نمیخواستم جونگکوک رو ببینم به جلسه ها نمیرفتم و امروز هم یکی جلسه های مهم شرکت بود
کیف روی میز گذاشتم که منشی وارد اتاق شد
منشی : خانم جلسه تا 10 دقیقه دیگه شروع میشه
روی صندلی اش نشست
ا،ت : تو بجای توی جلسه شرکت کن
منشی : بازم نمیخواهید توی جلسه باشید توی دو هفتهای اخير توی هیچ جلسه شرکت نکردین
ا،ت نگاهش رو از برگه های که جلوش بود گرفت و روبه منشیش کرد
ا،ت : فقد کاری که بهت میگم رو انجام بده
منشی : چشم خانم
منشی از اتاق خارج شد ا،ت نفس عمیقی کشید و دستی توی موهاش برد
بازم بدن درد و خستگی داشت کلافش میکرد
{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}
جونگکوک وارد اتاق جلسه شد و روی به سمته صندلی اش رفت
و بازم به جای خالی ا،ت مواجه شد
نفس عمیقی از روی کلافگی کشید و روی صندلی اش نشست
بعد از اتمام جلسه همه از اتاق جلسه خارج شدن ولی جونگکوک هنوز روی صندلی اش نشست بود
وقتی منشی ا،ت میخواست از اتاق خارج بشه با حرف جونگکوک ایستاد
جونگکوک : ا،ت چرا توی جلسه شرکت نکرد
منشی : من اطلاعی ندارم من ازشون پوشیدن اما جوابی بهم ندادن و فقد گفتن من بجاشون شرکت کنم
جونگکوک : باشه میتونی بری
جونگکوک بعد از این اینحرف اش از اتاق خارج شد و به اتاق خودش برگشت
جونگکوک.........
توی این مدت تنها کاری که میتونستم انجام بدم این بود که با کارم خودم سرگرم کنم اما حتا یک لحظه اون نگاهی که توی چشمام بود رو نمیتونم فراموش کنم بازم من دلیل عذاب های که میکشید بودم و این بیشتر از هر چیزی برام درد آور بود.......ادامه دارد
- ۱۸.۶k
- ۲۱ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط