نفرت در برابر عشقی که بهت دارم
{{نفرت در برابر عشقی که بهت دارم}}
پارت 102
ا،ت درحال که دستش زیره چونه اش گذاشته بود و از پنجره کافه به بیرون نگاه میکرد و با کیک توی بشقابش بازی میکرد در عمق افکارش درگير بود که با حرف سوزونهوا از افکارش بيرون اومد
سوزونهوا : ما اومدیم بیرون تا خوشگذرونیم ولی تو داری با کیکیت بازی میکنی چی شده چرا ناراحت به نظر میرسی
ا،ت نفس عمیقی کشید و شنگالش روی میز گذاشت
ا،ت : دو روز جونگکوک جواب تماس های و پیام هامون نمیده
روز قبلش حس کردم داره ازم فرار میکنه نمیدونم چش شده
سوزونهوا : من فکر کردم رابطهای شما درسته شده
ا،ت : درسته شده بود اما نمیدونم دلیل این کاراش چیه
تو میتونی از تهیونگ بپرسی مطمئنم اون میدونه
سوزونهوا : باشه میپرسم ولی مطمئنی اتفاقی نیوفتاده که ناراحت بشه
ا،ت : نه آخرین دفعه که درست باهاش حرف زدم اون سختی های که از طرف پدر مادرش کشیده رو برام تعریف کرد چیزه دیگه نیست
سوزونهوا : باهاش حرف بزن دلیل این کارش رو ازش بپرس
ا،ت : مطمئنم بازم ازم فرار میکنه
سوزونهوا : وای این عشق خنگت کرده تو دختر خیلی باهوشی بودی یه راهی پیدا کن اصلا همین الان برو باهاش حرف بزن
امزور روز تعطیل حتما خونه شه یا رفته جایی
ا،ت : خنگ خودتی من نمیتونم برم خونش پدر مادرشو چیکار کنم مطمئنم که ازم استقبال نمیکنن
سوزونهوا : تو گفتی به دوستی داره که هکره از اون بپرس شاید بدونه
ا،ت : فکره خوبیه میشه به تهیونگ زنگ بزنی و ازش بپرسی که جونگکوک رو امروز دیده
سوزونهوا : باشه الان زنگمیزنم
سوزونهوامشغول حرف زدن با تهیونگ بود ا،ت دل شوره بدی داشت
ولی اصلا متوجه دلیلش نبود
بعد از چند مین سوزونهوا گوشی رو قطع کرد و روبه ا،ت کرد
سوزونهوا : تهیونگ گفت امروز باهاش حرف نزده ولی یه جایی هست که همیشه میره اونجا و آدرس یه پل رو داد
ا،ت : باشه زود بگو کجاست
سوزونهوا آدرس پل رو بهش داد و ا،ت زود از کافه خارج شد سوار ماشین اش شد
بعد از چند مین به مکان رسید و از ماشین پیاده شد
اون پل براش خیلی آشنا بود به سمته پل رفت و از دور جونگکوک رو دید که پشت بهش وایستاده بود
ا،ت به سمتش رفت و جونگکوک با احساس قدم هاش به سمتش برگشت
و ا،ت جلوش ایستاد و توی چشماش خیره شد
چشماش اون برقه سابق رو نداشت انگار فقد توش ناراحت و سردرگمی بود
جونگکوک : اینجا چیکار میکنی چطوری فهميدی اینجام
ا،ت : اینو من باید بپرسم چرا اینجایی برای چی جواب پیامپیاما و تماس هامو نمیدی چرا ازم فرار میکنی
جونگکوک نگاهش رو ازش گرفت و به دریا زیر پاش نگاه میکرد
جونگکوک : کار داشتم............ادامه دارد
لايک و کامنت فراموش نشه اگه لايک ها بالا نرن از پارت بعدی خبر نیست
پارت 102
ا،ت درحال که دستش زیره چونه اش گذاشته بود و از پنجره کافه به بیرون نگاه میکرد و با کیک توی بشقابش بازی میکرد در عمق افکارش درگير بود که با حرف سوزونهوا از افکارش بيرون اومد
سوزونهوا : ما اومدیم بیرون تا خوشگذرونیم ولی تو داری با کیکیت بازی میکنی چی شده چرا ناراحت به نظر میرسی
ا،ت نفس عمیقی کشید و شنگالش روی میز گذاشت
ا،ت : دو روز جونگکوک جواب تماس های و پیام هامون نمیده
روز قبلش حس کردم داره ازم فرار میکنه نمیدونم چش شده
سوزونهوا : من فکر کردم رابطهای شما درسته شده
ا،ت : درسته شده بود اما نمیدونم دلیل این کاراش چیه
تو میتونی از تهیونگ بپرسی مطمئنم اون میدونه
سوزونهوا : باشه میپرسم ولی مطمئنی اتفاقی نیوفتاده که ناراحت بشه
ا،ت : نه آخرین دفعه که درست باهاش حرف زدم اون سختی های که از طرف پدر مادرش کشیده رو برام تعریف کرد چیزه دیگه نیست
سوزونهوا : باهاش حرف بزن دلیل این کارش رو ازش بپرس
ا،ت : مطمئنم بازم ازم فرار میکنه
سوزونهوا : وای این عشق خنگت کرده تو دختر خیلی باهوشی بودی یه راهی پیدا کن اصلا همین الان برو باهاش حرف بزن
امزور روز تعطیل حتما خونه شه یا رفته جایی
ا،ت : خنگ خودتی من نمیتونم برم خونش پدر مادرشو چیکار کنم مطمئنم که ازم استقبال نمیکنن
سوزونهوا : تو گفتی به دوستی داره که هکره از اون بپرس شاید بدونه
ا،ت : فکره خوبیه میشه به تهیونگ زنگ بزنی و ازش بپرسی که جونگکوک رو امروز دیده
سوزونهوا : باشه الان زنگمیزنم
سوزونهوامشغول حرف زدن با تهیونگ بود ا،ت دل شوره بدی داشت
ولی اصلا متوجه دلیلش نبود
بعد از چند مین سوزونهوا گوشی رو قطع کرد و روبه ا،ت کرد
سوزونهوا : تهیونگ گفت امروز باهاش حرف نزده ولی یه جایی هست که همیشه میره اونجا و آدرس یه پل رو داد
ا،ت : باشه زود بگو کجاست
سوزونهوا آدرس پل رو بهش داد و ا،ت زود از کافه خارج شد سوار ماشین اش شد
بعد از چند مین به مکان رسید و از ماشین پیاده شد
اون پل براش خیلی آشنا بود به سمته پل رفت و از دور جونگکوک رو دید که پشت بهش وایستاده بود
ا،ت به سمتش رفت و جونگکوک با احساس قدم هاش به سمتش برگشت
و ا،ت جلوش ایستاد و توی چشماش خیره شد
چشماش اون برقه سابق رو نداشت انگار فقد توش ناراحت و سردرگمی بود
جونگکوک : اینجا چیکار میکنی چطوری فهميدی اینجام
ا،ت : اینو من باید بپرسم چرا اینجایی برای چی جواب پیامپیاما و تماس هامو نمیدی چرا ازم فرار میکنی
جونگکوک نگاهش رو ازش گرفت و به دریا زیر پاش نگاه میکرد
جونگکوک : کار داشتم............ادامه دارد
لايک و کامنت فراموش نشه اگه لايک ها بالا نرن از پارت بعدی خبر نیست
- ۱۱.۹k
- ۲۰ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط