چرا زودتر پیدایش نکردم
چرا زودتر پیدایش نکردم
پارت ۱۲
شب شد گفت بیا بریم تو اتاق نشست تو صندلی من تو تخت نشستم
گفتم چرا اجباری ازدواج کردی
گفت مادرم مجبورم کرد گفت اگر با دختر خالت ازدواج نکنی دیگه پسرم نیستی گفتم اوخی بعد
گفت مجبور شدم باهاش ازدواج کنم و بعد ازدواج کردیم هیچ علاقه ایی بهم نداشتیم من همیشه شبا پیش ته می خوابیدم بعد یه روزی برادرم آمد پیشم گفت بیا ازش طلاق بگیر آون مال منه
گفتم چییی ینی برادرت آون رو میخواست
گفت اره از همون اول عاشقش بود اما مامانم گفت باید با من ازدواج کنه بعد بهم گفت بیا امشب من باهاش رابطه برقرار میکنم تویم فیلم بگیر نشون مامان بده
گفتم اهان جریان اینه گفت اره اما که چی همه به کسایی که علاقه دارن ازدواج میکنن حالا من اشک از چشاش در آمد رفتم بغلش کردم گفتم گریه نکن کوکی
بعد گوشیم زنگ خورد پسر خالم بود
ازم خواست براش یه چیزی بخرم حالا خودتون تصور کنید
بعد گفتم چشم بهم گفت مراقب خودت باش خانمی کوک همه رو شنید و بهش گفتم باش آقا
بعد کوک آمد بالا سرم با جدی ات گفت ات کی بود بهش گفتم آون
..... حرفم رو قطع کرد گفت دوست پسرته ها گفتم نه پسر خالمه از کوچیک تره گفت براش یچی بخرم همین بخدا گفت برو بخواب من میرم تو حال میخوابم گفت نه میشه پیشم بخوابی من میترسم
گفت ترسو باش .......
شرایط پارت بعد
20 تا لایک
30 تا کامنت
این فیک فکر کنم 25 یا 30 پارتی باشه چون هنوز داستان داره
پارت ۱۲
شب شد گفت بیا بریم تو اتاق نشست تو صندلی من تو تخت نشستم
گفتم چرا اجباری ازدواج کردی
گفت مادرم مجبورم کرد گفت اگر با دختر خالت ازدواج نکنی دیگه پسرم نیستی گفتم اوخی بعد
گفت مجبور شدم باهاش ازدواج کنم و بعد ازدواج کردیم هیچ علاقه ایی بهم نداشتیم من همیشه شبا پیش ته می خوابیدم بعد یه روزی برادرم آمد پیشم گفت بیا ازش طلاق بگیر آون مال منه
گفتم چییی ینی برادرت آون رو میخواست
گفت اره از همون اول عاشقش بود اما مامانم گفت باید با من ازدواج کنه بعد بهم گفت بیا امشب من باهاش رابطه برقرار میکنم تویم فیلم بگیر نشون مامان بده
گفتم اهان جریان اینه گفت اره اما که چی همه به کسایی که علاقه دارن ازدواج میکنن حالا من اشک از چشاش در آمد رفتم بغلش کردم گفتم گریه نکن کوکی
بعد گوشیم زنگ خورد پسر خالم بود
ازم خواست براش یه چیزی بخرم حالا خودتون تصور کنید
بعد گفتم چشم بهم گفت مراقب خودت باش خانمی کوک همه رو شنید و بهش گفتم باش آقا
بعد کوک آمد بالا سرم با جدی ات گفت ات کی بود بهش گفتم آون
..... حرفم رو قطع کرد گفت دوست پسرته ها گفتم نه پسر خالمه از کوچیک تره گفت براش یچی بخرم همین بخدا گفت برو بخواب من میرم تو حال میخوابم گفت نه میشه پیشم بخوابی من میترسم
گفت ترسو باش .......
شرایط پارت بعد
20 تا لایک
30 تا کامنت
این فیک فکر کنم 25 یا 30 پارتی باشه چون هنوز داستان داره
۴۰.۳k
۱۹ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.