name:blue side
name:blue_side
the last part
به گلدان شیشه ای گوشه میزش نگاه کرد. نرگس هایی سفید.. با
شهد هایی زرد رنگ. میتوانست، میتوانست زرد را ببیند.
" اما... من زنده ماندم...و زنده خواهم بود! "
یک نامه خداحافظی؟ شاید چنین چیزی بود. اما هوسوک نیاز
داشت. نیاز داشت زنده بماند. چنان که پیش از او زنده بود.
رویای ابی رنگش شیرین بود. اما هیچکس، بدون درد لذت ی را
نخواهد چشید.
" میدانی، در رویای آبی من، پروانه ها، هرگز نخواهند مرد.
افناب سرد هرگز غروب نخواهد کرد. باران هرگز نخواهد بارید.
و تو هرگز نخواهی رفت. رویای آبی من، کمی عذاب اور
شیرین است. اما، اما محبوب من. من متعلق به این طرف نیستم.
من کسی، از طرف ابی رنگ نیستم. من هوسوکم. همان پسر
شادی که در رویای رقص میسوخت. همان پسری که لباس های
رنگین میپوشید. در خیابان چنان میخندید، که رهگذران به او
تذکر دهند. همان که از طعم های تلخ بیزار بود. همان که مردم
گمان میکردند چیزی از درد نمیداند. همان مردی... که چیز ابی
رنگی را نمیشناخت.
من... متعلق به طرف ابی نیستم! "
بلند شد. افتاب ارام ارام باال میامد. باید میرفت. باید ان رویای
آبی رنگ را رها میکرد.
" پس، این یک خداحافظی است. یک نامه. اخرین بوسه. در
رویای آبی رنگم. تورا رها خواهم کرد.تورا در اغوش خواهم کشید.
در چشمانم باری دیگر زنده خواهی
شد. و سپس... در رویای آبی رنگم رهایت خواهم کرد. حتی اگر
همه بگویند.. که محال است!
رویای آبی رنگم، در اینجا به پایان میرسد. حتی اگر همه
بگویند.. که هرگز امکان ندارد"
خودکار آبی رنگ گوشه ای از میز قهوه ای ارام گرفته بود.
دستان سرد و لرزان هوسوک کاغذ را تا میکرد. در پاکتی
میگذاشت و برای نشانی فرستاد. که نمیدانست.
انگشتانش را روی گلبرگ های سفید نرگس ها کشید. ان خانه
سرد و ابی را ترک کرد. خورشید باال امده بود. و میدید.
هوسوک چشمانش را باز کرد. هجوم رنگ ها. او ارام ارام از
رنگ ها پر میشد. ارام ارام کور میشد.
و هوسوک نگاه کرد. طرف دیگر را. طرفی که آبی نبود.
درست بود. حاال به یاد میاورد. شکوفه ها چقدر رنگین بودند.
سنگفرش خاکی. ماشین هایی رنگا رنگ. کودکانی که میدویدند.
و بادکنک ها. سبز. زرد. سفید.
کسی فریاد میکشید. به طرف آبی برگرد.
هوسوک رویای آبی رنگش را ترک کرده بود. هوسوک، کسی از
ان طرف نبود. رنگ قرمز. رنگ های زرد، و نارنجی ها،
هرگز درون او نمیمرد.بوی نرگس ها، از پنجره باز اتاقش،
دو تمام شهر پخش شده بود.
در تمام آن شهر. آن شهر آبی و مغموم، از بوی نرگس ها پر شده
بود. نرگس.. تولدی دوباره
"به طرف آبی برگرد"
هوسوک، از رویای ابی رنگش بیدار شده بود.
" به طرف آبی، برگرد! "
او هنوز زنده بود.
و زنده خواهد ماند.
the last part
به گلدان شیشه ای گوشه میزش نگاه کرد. نرگس هایی سفید.. با
شهد هایی زرد رنگ. میتوانست، میتوانست زرد را ببیند.
" اما... من زنده ماندم...و زنده خواهم بود! "
یک نامه خداحافظی؟ شاید چنین چیزی بود. اما هوسوک نیاز
داشت. نیاز داشت زنده بماند. چنان که پیش از او زنده بود.
رویای ابی رنگش شیرین بود. اما هیچکس، بدون درد لذت ی را
نخواهد چشید.
" میدانی، در رویای آبی من، پروانه ها، هرگز نخواهند مرد.
افناب سرد هرگز غروب نخواهد کرد. باران هرگز نخواهد بارید.
و تو هرگز نخواهی رفت. رویای آبی من، کمی عذاب اور
شیرین است. اما، اما محبوب من. من متعلق به این طرف نیستم.
من کسی، از طرف ابی رنگ نیستم. من هوسوکم. همان پسر
شادی که در رویای رقص میسوخت. همان پسری که لباس های
رنگین میپوشید. در خیابان چنان میخندید، که رهگذران به او
تذکر دهند. همان که از طعم های تلخ بیزار بود. همان که مردم
گمان میکردند چیزی از درد نمیداند. همان مردی... که چیز ابی
رنگی را نمیشناخت.
من... متعلق به طرف ابی نیستم! "
بلند شد. افتاب ارام ارام باال میامد. باید میرفت. باید ان رویای
آبی رنگ را رها میکرد.
" پس، این یک خداحافظی است. یک نامه. اخرین بوسه. در
رویای آبی رنگم. تورا رها خواهم کرد.تورا در اغوش خواهم کشید.
در چشمانم باری دیگر زنده خواهی
شد. و سپس... در رویای آبی رنگم رهایت خواهم کرد. حتی اگر
همه بگویند.. که محال است!
رویای آبی رنگم، در اینجا به پایان میرسد. حتی اگر همه
بگویند.. که هرگز امکان ندارد"
خودکار آبی رنگ گوشه ای از میز قهوه ای ارام گرفته بود.
دستان سرد و لرزان هوسوک کاغذ را تا میکرد. در پاکتی
میگذاشت و برای نشانی فرستاد. که نمیدانست.
انگشتانش را روی گلبرگ های سفید نرگس ها کشید. ان خانه
سرد و ابی را ترک کرد. خورشید باال امده بود. و میدید.
هوسوک چشمانش را باز کرد. هجوم رنگ ها. او ارام ارام از
رنگ ها پر میشد. ارام ارام کور میشد.
و هوسوک نگاه کرد. طرف دیگر را. طرفی که آبی نبود.
درست بود. حاال به یاد میاورد. شکوفه ها چقدر رنگین بودند.
سنگفرش خاکی. ماشین هایی رنگا رنگ. کودکانی که میدویدند.
و بادکنک ها. سبز. زرد. سفید.
کسی فریاد میکشید. به طرف آبی برگرد.
هوسوک رویای آبی رنگش را ترک کرده بود. هوسوک، کسی از
ان طرف نبود. رنگ قرمز. رنگ های زرد، و نارنجی ها،
هرگز درون او نمیمرد.بوی نرگس ها، از پنجره باز اتاقش،
دو تمام شهر پخش شده بود.
در تمام آن شهر. آن شهر آبی و مغموم، از بوی نرگس ها پر شده
بود. نرگس.. تولدی دوباره
"به طرف آبی برگرد"
هوسوک، از رویای ابی رنگش بیدار شده بود.
" به طرف آبی، برگرد! "
او هنوز زنده بود.
و زنده خواهد ماند.
۵.۸k
۲۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.