پارت29 اخر
پارت29 اخر
رایان:اها ببخش ازم خواستی تصمیم به این مهمی بگیرم
من:به دست اوردن من سخته
باورم نمیشه اخر سر با رایان ازدواج کردم خوشحالم خیلی زیاد الان تو ارایشگام لباسی که خودم خواستمو پوشیدم از ایتالیا یکی از دوستام برام فرستاد شبیه پرنسس ها شده بودم قشنگ به تنم چسبیده بود
الهام:وای خدا رویا چقدر قشنگ شدی
من:ممنون
موهامو موج دار درست کرده بودم بعد یه تاج خیلی قشنگ رو سرم بود میکاپم هم خاکستری روشن بود یه رژ که رنگش نامعلوم بود زده بود برام ناخونامم عروسکی کاشتم
کفشم پوشیدم
الهام:رویا رایان پوشت دره
رفتم بیرون عکلاسا همه بودن بهترین عکاسا شوهر خاله اورده بود
رایان پوشتش به من بود اینقدر لباسم پوف داشت که نگو سنگین بود همین الان خسته شدم
رایان برگشت قشنگ محوم شده بود منم همش ژست می گرفتم همه عکاسا از خنده مرده بودن رایان به خودش اومد سریع بقلم کرد بعد پیشونیمو بوسید
رایان:پرنس کی بود تو
من:اهای من صاحب دارمااا
تو ماشین نشستیم ماشینمون مشکی بود سر پایین
من:الان لباسمو چطوری جا بدم تو ماشین
رایان بزور جا داد رفتیم گالری برادر ناتنی دریا
یه عالمه عکس گرفتیم چشم همه مردا روم بود رایان عصبی بود بعدش رفتیم تو ماشین
تازه عروسیمون تو یکی از تالار های گیلان بود
رایان راه اشتباه رفت
من:اون وره
رایان:سوپراز داریم
چشامو بست کل راه فقدر غر می زدم
تا از ماشین بزور پیاده شدم صدای اب می اومد
رایان رو بند برداشت:سوپرایز
دریا بودش
من:رایان عاشقتمممم
رایان:سر قولم موندماااد
بعد بلند جیغ زدمم پریدم بقل رایان
من:رایان عاشقتم
یه عالمه بوسش کردم
رایان:دیونه ای
رایان:خدایا شکرت بابت این که رویا بهم دادی ازت ممنونم تا اخر عمر ازت چیزی نمی خواهم
بعد برگشت رو به من: رویا حاضری باهم بریم پدر زندگی در بیاریم
من:اره بریم پدر جد ابادشو در بیاریم چشاشو از کاسه در بیاریم
رایان :عاشق دیونه بازیتم
پایان 🤗
ممنون بابت این که تا اینجا با هام بودین
رایان:اها ببخش ازم خواستی تصمیم به این مهمی بگیرم
من:به دست اوردن من سخته
باورم نمیشه اخر سر با رایان ازدواج کردم خوشحالم خیلی زیاد الان تو ارایشگام لباسی که خودم خواستمو پوشیدم از ایتالیا یکی از دوستام برام فرستاد شبیه پرنسس ها شده بودم قشنگ به تنم چسبیده بود
الهام:وای خدا رویا چقدر قشنگ شدی
من:ممنون
موهامو موج دار درست کرده بودم بعد یه تاج خیلی قشنگ رو سرم بود میکاپم هم خاکستری روشن بود یه رژ که رنگش نامعلوم بود زده بود برام ناخونامم عروسکی کاشتم
کفشم پوشیدم
الهام:رویا رایان پوشت دره
رفتم بیرون عکلاسا همه بودن بهترین عکاسا شوهر خاله اورده بود
رایان پوشتش به من بود اینقدر لباسم پوف داشت که نگو سنگین بود همین الان خسته شدم
رایان برگشت قشنگ محوم شده بود منم همش ژست می گرفتم همه عکاسا از خنده مرده بودن رایان به خودش اومد سریع بقلم کرد بعد پیشونیمو بوسید
رایان:پرنس کی بود تو
من:اهای من صاحب دارمااا
تو ماشین نشستیم ماشینمون مشکی بود سر پایین
من:الان لباسمو چطوری جا بدم تو ماشین
رایان بزور جا داد رفتیم گالری برادر ناتنی دریا
یه عالمه عکس گرفتیم چشم همه مردا روم بود رایان عصبی بود بعدش رفتیم تو ماشین
تازه عروسیمون تو یکی از تالار های گیلان بود
رایان راه اشتباه رفت
من:اون وره
رایان:سوپراز داریم
چشامو بست کل راه فقدر غر می زدم
تا از ماشین بزور پیاده شدم صدای اب می اومد
رایان رو بند برداشت:سوپرایز
دریا بودش
من:رایان عاشقتمممم
رایان:سر قولم موندماااد
بعد بلند جیغ زدمم پریدم بقل رایان
من:رایان عاشقتم
یه عالمه بوسش کردم
رایان:دیونه ای
رایان:خدایا شکرت بابت این که رویا بهم دادی ازت ممنونم تا اخر عمر ازت چیزی نمی خواهم
بعد برگشت رو به من: رویا حاضری باهم بریم پدر زندگی در بیاریم
من:اره بریم پدر جد ابادشو در بیاریم چشاشو از کاسه در بیاریم
رایان :عاشق دیونه بازیتم
پایان 🤗
ممنون بابت این که تا اینجا با هام بودین
۷.۲k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.