پارت65
#پارت65
شاهرخ سرش را از شیشه ماشین بیرون بردو گفت :
_روزبه داداش تعارف نکن !
نتونستی تحمل کنی ، بندازش بیرون!
روزبه خندید و گفت :
+چشم شما غمت نباشه...
شاهرخ دستش را تکان داد و با سرعت حرکت کرد و بقیه ماشین ها هم یکی یکی پشت سرش راه افتادند .
رو به مهری و عاطفه گفت :
_خانوما شما نمیخواید سوار شید ؟ رفتن همه ها...
عاطفه در ماشین را باز کرد و سوار شد .
اما مهری همچنان دست به سینه و با اخم روزبه را نگاه میکرد .
دلش میخواست دونه دونه موهای نیم سانتی اش را می کند .
ظاهرا او و خانواده اش قرار بود ، در این سفر حسابی سر به سرش بگذارند...
فرشیدبه روزبه گفت :
_فاتحتو بخونم یا زوده؟
مهری روبه فرشید چشم غره ای رفت.
روزبه_مهری جان ، همه رفتن ، بگو مشکل چیه؟
حلش میکنیم خب؟
فرشید_اوهوکی ! مهری جان!
بابا لفظ قلم...
مهری پوفی کشید و گفت :
+میندازیم بیرون نه؟؟؟
میخوای یه کار کنم از مسافرت پشیمون شی؟
ها؟
روزبه خندید و گفت :
+جا موندیم دختر ، از خر شیطون بیا پایین!
مهری_میام پایین فقط به این شرط که من صندلی جلو بشینم...
عاطفه_مهری ؟؟؟ بیا بشین اینجا ببینم.
فرشید_هی من رو جام غیرت دارم .
روزبه_ای بابا !
مهری روی زمین نشست و گفت :
یا جلو میشینم یا نمیام !
فرشید_خب نیا!
عاطفه_چی چیو نیاد؟؟؟
مهری نیاد منم نمیام ...
مهری_من باااااید جلو بشینمممم.
فرشید_نه تروخدا ، میخوای جا روزبه بشین...
روزبه کلافه دستی به گردنش کشید ،
بدش نمیامد مهری تا شمال کنارش باشد .
اصلا عالی بود ، چه چیزی بهتر از این؟
ضربه ی محکمی به سر فرشید زد و گفت :
گمشو برو عقب بشین !
مهری زود سوار شو ، عقب افتادیم .
فرشید_یعنی چی ؟؟ من جامو نمیدم!
روزبه ، دستش را بلند کردکه دوباره بزندش که از فرشید در عقب را باز کرد و سوار شد.
فرشید+لنگ دراز بی خاصیت...
روزبه برگشت و نگاهش کرد:
_چیزی گفتی؟؟
فرشید_هووومم؟ هیچی گفتم ماشالا به قد و بالات .
روزبه چشم غره ای رفت و پشت فرمان نشست .
مهری هم ذوق زده سوار شد .
+آخ جووووون !! من عاشقم صندلی جلو ئم .
و از خوشحالی دست هایش را به هم کوبید
...
شاهرخ سرش را از شیشه ماشین بیرون بردو گفت :
_روزبه داداش تعارف نکن !
نتونستی تحمل کنی ، بندازش بیرون!
روزبه خندید و گفت :
+چشم شما غمت نباشه...
شاهرخ دستش را تکان داد و با سرعت حرکت کرد و بقیه ماشین ها هم یکی یکی پشت سرش راه افتادند .
رو به مهری و عاطفه گفت :
_خانوما شما نمیخواید سوار شید ؟ رفتن همه ها...
عاطفه در ماشین را باز کرد و سوار شد .
اما مهری همچنان دست به سینه و با اخم روزبه را نگاه میکرد .
دلش میخواست دونه دونه موهای نیم سانتی اش را می کند .
ظاهرا او و خانواده اش قرار بود ، در این سفر حسابی سر به سرش بگذارند...
فرشیدبه روزبه گفت :
_فاتحتو بخونم یا زوده؟
مهری روبه فرشید چشم غره ای رفت.
روزبه_مهری جان ، همه رفتن ، بگو مشکل چیه؟
حلش میکنیم خب؟
فرشید_اوهوکی ! مهری جان!
بابا لفظ قلم...
مهری پوفی کشید و گفت :
+میندازیم بیرون نه؟؟؟
میخوای یه کار کنم از مسافرت پشیمون شی؟
ها؟
روزبه خندید و گفت :
+جا موندیم دختر ، از خر شیطون بیا پایین!
مهری_میام پایین فقط به این شرط که من صندلی جلو بشینم...
عاطفه_مهری ؟؟؟ بیا بشین اینجا ببینم.
فرشید_هی من رو جام غیرت دارم .
روزبه_ای بابا !
مهری روی زمین نشست و گفت :
یا جلو میشینم یا نمیام !
فرشید_خب نیا!
عاطفه_چی چیو نیاد؟؟؟
مهری نیاد منم نمیام ...
مهری_من باااااید جلو بشینمممم.
فرشید_نه تروخدا ، میخوای جا روزبه بشین...
روزبه کلافه دستی به گردنش کشید ،
بدش نمیامد مهری تا شمال کنارش باشد .
اصلا عالی بود ، چه چیزی بهتر از این؟
ضربه ی محکمی به سر فرشید زد و گفت :
گمشو برو عقب بشین !
مهری زود سوار شو ، عقب افتادیم .
فرشید_یعنی چی ؟؟ من جامو نمیدم!
روزبه ، دستش را بلند کردکه دوباره بزندش که از فرشید در عقب را باز کرد و سوار شد.
فرشید+لنگ دراز بی خاصیت...
روزبه برگشت و نگاهش کرد:
_چیزی گفتی؟؟
فرشید_هووومم؟ هیچی گفتم ماشالا به قد و بالات .
روزبه چشم غره ای رفت و پشت فرمان نشست .
مهری هم ذوق زده سوار شد .
+آخ جووووون !! من عاشقم صندلی جلو ئم .
و از خوشحالی دست هایش را به هم کوبید
...
۲.۷k
۲۴ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.