رمان همزاد
رمان همزاد
پارت۶۷
#ماهور
وای خدای من این دختر...این که منم وای...مگه میشه؟...
یهو دیدم بی هوش شد و کلمه «همزاد»رو گفت سریع گرفتمش و صداش زدم حتا تو گوششم زدم ولی هیچ جوابی نمی داد سریع ب آمبولانس زنگ زدم...باید ب خانوادش زنگ میزدم...کیفشو گرفتم و شروع کردم ب گشتن..خیلی خوب اینم گوشیش سریع ب اولین نفر از مخاطباش زنگ زدم...ی بوش..دو بوش...سه بوش..چهاربوق
و بالاخره جواب داد...
-جانم...نورم تو شرکتم سرم خیلی شلوغ بعدن باهات تماس میگرم مواظب خودت باش خانومم...
انقدر تند تند حرف میزد ک نزاشت حرفی بزنم و قطع شد عععه مردیکه بیشعور سرم شلوغ بابا احمق جون زنت داره میمیره تو سرت شلوغ دروغگو معلوم نیست داره با کی خوش میگزرونه....
وجدانم:ماهور برو ب دختر مردم برس...
+باشه باشه میرم فقط وجی نکنه این خواهر منه...
وجدانی؛من چ میدونم دختر..برو ک الان میمیره..
+ اوک
سریع رفتم نفر بعدیش اسم اونم نخودم...ی بوق...دو بوش...
و جواب داد...
-بله..نور؟!
-ن آقا من نور نیستم ولی همین خانوم بی هوش شده حالش بده...
-وای نور داری شوخی میکنی خودتی دیگه این که صدای خودته باز اونوقت حالم بده چیع؟
وای این چقدر خنگه با داد گفتم:
-میگم نور نیستم ععععع...
-باشه آروم باش ..چ آدمایی پیدا میشن...کدوم بیمارستان؟
-نمی دونم منتظر آمبولانسم
با زدن این حرف ماشین آمبولانس پیداش شد..
-میشه گوشیو بدی ب ی نفر تا آدرس بیمارستانو بگه عمو جون
-تو هنوز باور نکردی...الان نشونت میدم..
سریع گوشیو گرفتم و ب ی نفر از افراد امبولانس دادم اونم آدرس بیمارستانو داد...سریع گوشیو گرفتم و روبا اون مرده گفتم؛
-دماغ سوخته خریداریم آقاع...
-نشونت میدم مزاحم تلفنی...
-منم نشونت میدم مخاطب تلفنی...
(اسمای باحالی گذاشتم مگه نه....بابا من دیگه کی هستم دست شیطونو بستم)...
وای خدا این دختره چقدر شبیه منه...فقط رنگ موهامون فرق میکنه...یعنی واقعا ما همزاد همیم....فکر میکردم همزادا وجود ندارن...ولی حالا...از اتاق بیرون امدم ک با ی نفر برخورد کردم سرمو بلند کردم و اونم سرشو ب سمت پایین...و...
اون پسره...
ترکیه...
خوابیدم خونش...
گریم...
بغلش...
فرودگاه...
چشماش...
لرزش قلبم...
اونم خیره بهم نگاه میکرد بعد از چند دقیقه ابروی هردومون تو هم رفت...
اون:مزاحم تلفنی...
من:مخاطب تلفنی...
اون:دختر چشم سبز...
من:پسر چشم آبی...
اون:اینجا چیکار میکنی؟!...وای نه تو نور همو دیدین...
سمو تکون دادم و با مظلومیت گفتم:
-اون همزادمه..
-نمیدونم متاسفانه یا خوشبختانه همزاد همین...
لبخند شیطونی زدم و محکم پاهامو روی پاهاش کوبیدم وگفتم:
-بهت گفتم بهت نشون میدم...
از درد چشماشو بسته بود و با حرص گفت:
-کاری میکنم پرنده های آسمون ب حالت زار بزنن...
-هههه...شتر در خواب بیند پمبه دانه...
یهو تلفنش زنگ خورد و اون جواب داد...
-...
-جانم داداش...نگران نباش حالش خوبه..کجایی؟
-...
-چے؟نزدیکی باشه...
-...
-نه منظورم اینه زیاد تند نیا نگران نباش..
-...
-باشه فعلا...
-کی بود؟
-ب تو چه...
-ایـش من ک میدونم..
-عع پس کیه؟
-شوهر این دختر نور...
قیافش معلوم بود ضایع شدس لبخندی شیطونی زدم و ابرویی بالا انداختم ک اخم کردوگفت:
-اونوقت تو از کجا میدونی...
لبخندمو بزرگ تر کردمو گفتم:
-چون من جادوگرم..
-خیلی خوب جادوگر با من بیا...
بعد دستمو گرفتو ب سمتی کشید...
-وا داری جیکار میکنی؟!
-نمیخوام فعلا آدین ببینتت...یهو اونم بی هوش میشه..
خنده بلندی کردم و گفتم:
-کل خانوادتون غشین کع..خخخ...تازه جالب اینجا آدین شده اسم ...خخخ...منو یاد آرد کیسه ای میندازه...خخخ
چون منو ب سمت جلو میکشید و خودش ازم جلو تر بود واسه همین از پشت میتونستم ببینمش ک شونه هاش تکون میخورد از خنده....
-بیا..
شیرکاکو رو ازش گرفتم...توی محوطه بیمارستان نشسته بودیم نگاه خیرش ازیتم میکرد طوریع ک دل خودمم می خواست تو نگاه آبیش غرق بشم ولی خوب نمیشه....
-فکر نمیکردم منو یادت بیاد..
سرمو ب سمتش برگردوندم و گفتم:چرا؟
-آخ تو فرودگاه با شَک نگام میکردی...
سرمو تکون دادم و مغرورانه گفتم:
-ولی خوب دیگه الان خیلی خوش شانسی ک داری باهام صحبت میکنیه...
لبخند جذابی زدوگفت:
-مغرور بودن بهت نمیاد ولی مظلوم و...
سرشو ب گوشم نزدیک کردوگفت:
-توبغلی بودن خیلی بهت میاد...
با اخم نگاش کردم ک با دیدن لبخندش و چشمای آبیش قلبم لرزید...وا مگه قلب هم اینجوریع میلرزع؟!....
سریع موضوع رو عوض کردم و گفتم:
-اسمت چیه؟
-آراز..
-آهان..اسم قشنگیه..
-مرسی مزاحم جان...اسم تو چیه؟
-ماهور..
-اسم قشنگیه...چند سالته؟
-میخوای کل آمارمو بهت بدم؟!
-آره چرا ک نع..
-ببخشید ولی من آمارمو ب مخاطب ها نمیدم..
-ب مخاطبا اعتماد کن ولی ب مزاحما نع...
-ب مزاحما نه...
با شیطون شدوگفت:
-نه
با عصبانیت گفتم:دلم میخواد موهاتو از ریش
پارت۶۷
#ماهور
وای خدای من این دختر...این که منم وای...مگه میشه؟...
یهو دیدم بی هوش شد و کلمه «همزاد»رو گفت سریع گرفتمش و صداش زدم حتا تو گوششم زدم ولی هیچ جوابی نمی داد سریع ب آمبولانس زنگ زدم...باید ب خانوادش زنگ میزدم...کیفشو گرفتم و شروع کردم ب گشتن..خیلی خوب اینم گوشیش سریع ب اولین نفر از مخاطباش زنگ زدم...ی بوش..دو بوش...سه بوش..چهاربوق
و بالاخره جواب داد...
-جانم...نورم تو شرکتم سرم خیلی شلوغ بعدن باهات تماس میگرم مواظب خودت باش خانومم...
انقدر تند تند حرف میزد ک نزاشت حرفی بزنم و قطع شد عععه مردیکه بیشعور سرم شلوغ بابا احمق جون زنت داره میمیره تو سرت شلوغ دروغگو معلوم نیست داره با کی خوش میگزرونه....
وجدانم:ماهور برو ب دختر مردم برس...
+باشه باشه میرم فقط وجی نکنه این خواهر منه...
وجدانی؛من چ میدونم دختر..برو ک الان میمیره..
+ اوک
سریع رفتم نفر بعدیش اسم اونم نخودم...ی بوق...دو بوش...
و جواب داد...
-بله..نور؟!
-ن آقا من نور نیستم ولی همین خانوم بی هوش شده حالش بده...
-وای نور داری شوخی میکنی خودتی دیگه این که صدای خودته باز اونوقت حالم بده چیع؟
وای این چقدر خنگه با داد گفتم:
-میگم نور نیستم ععععع...
-باشه آروم باش ..چ آدمایی پیدا میشن...کدوم بیمارستان؟
-نمی دونم منتظر آمبولانسم
با زدن این حرف ماشین آمبولانس پیداش شد..
-میشه گوشیو بدی ب ی نفر تا آدرس بیمارستانو بگه عمو جون
-تو هنوز باور نکردی...الان نشونت میدم..
سریع گوشیو گرفتم و ب ی نفر از افراد امبولانس دادم اونم آدرس بیمارستانو داد...سریع گوشیو گرفتم و روبا اون مرده گفتم؛
-دماغ سوخته خریداریم آقاع...
-نشونت میدم مزاحم تلفنی...
-منم نشونت میدم مخاطب تلفنی...
(اسمای باحالی گذاشتم مگه نه....بابا من دیگه کی هستم دست شیطونو بستم)...
وای خدا این دختره چقدر شبیه منه...فقط رنگ موهامون فرق میکنه...یعنی واقعا ما همزاد همیم....فکر میکردم همزادا وجود ندارن...ولی حالا...از اتاق بیرون امدم ک با ی نفر برخورد کردم سرمو بلند کردم و اونم سرشو ب سمت پایین...و...
اون پسره...
ترکیه...
خوابیدم خونش...
گریم...
بغلش...
فرودگاه...
چشماش...
لرزش قلبم...
اونم خیره بهم نگاه میکرد بعد از چند دقیقه ابروی هردومون تو هم رفت...
اون:مزاحم تلفنی...
من:مخاطب تلفنی...
اون:دختر چشم سبز...
من:پسر چشم آبی...
اون:اینجا چیکار میکنی؟!...وای نه تو نور همو دیدین...
سمو تکون دادم و با مظلومیت گفتم:
-اون همزادمه..
-نمیدونم متاسفانه یا خوشبختانه همزاد همین...
لبخند شیطونی زدم و محکم پاهامو روی پاهاش کوبیدم وگفتم:
-بهت گفتم بهت نشون میدم...
از درد چشماشو بسته بود و با حرص گفت:
-کاری میکنم پرنده های آسمون ب حالت زار بزنن...
-هههه...شتر در خواب بیند پمبه دانه...
یهو تلفنش زنگ خورد و اون جواب داد...
-...
-جانم داداش...نگران نباش حالش خوبه..کجایی؟
-...
-چے؟نزدیکی باشه...
-...
-نه منظورم اینه زیاد تند نیا نگران نباش..
-...
-باشه فعلا...
-کی بود؟
-ب تو چه...
-ایـش من ک میدونم..
-عع پس کیه؟
-شوهر این دختر نور...
قیافش معلوم بود ضایع شدس لبخندی شیطونی زدم و ابرویی بالا انداختم ک اخم کردوگفت:
-اونوقت تو از کجا میدونی...
لبخندمو بزرگ تر کردمو گفتم:
-چون من جادوگرم..
-خیلی خوب جادوگر با من بیا...
بعد دستمو گرفتو ب سمتی کشید...
-وا داری جیکار میکنی؟!
-نمیخوام فعلا آدین ببینتت...یهو اونم بی هوش میشه..
خنده بلندی کردم و گفتم:
-کل خانوادتون غشین کع..خخخ...تازه جالب اینجا آدین شده اسم ...خخخ...منو یاد آرد کیسه ای میندازه...خخخ
چون منو ب سمت جلو میکشید و خودش ازم جلو تر بود واسه همین از پشت میتونستم ببینمش ک شونه هاش تکون میخورد از خنده....
-بیا..
شیرکاکو رو ازش گرفتم...توی محوطه بیمارستان نشسته بودیم نگاه خیرش ازیتم میکرد طوریع ک دل خودمم می خواست تو نگاه آبیش غرق بشم ولی خوب نمیشه....
-فکر نمیکردم منو یادت بیاد..
سرمو ب سمتش برگردوندم و گفتم:چرا؟
-آخ تو فرودگاه با شَک نگام میکردی...
سرمو تکون دادم و مغرورانه گفتم:
-ولی خوب دیگه الان خیلی خوش شانسی ک داری باهام صحبت میکنیه...
لبخند جذابی زدوگفت:
-مغرور بودن بهت نمیاد ولی مظلوم و...
سرشو ب گوشم نزدیک کردوگفت:
-توبغلی بودن خیلی بهت میاد...
با اخم نگاش کردم ک با دیدن لبخندش و چشمای آبیش قلبم لرزید...وا مگه قلب هم اینجوریع میلرزع؟!....
سریع موضوع رو عوض کردم و گفتم:
-اسمت چیه؟
-آراز..
-آهان..اسم قشنگیه..
-مرسی مزاحم جان...اسم تو چیه؟
-ماهور..
-اسم قشنگیه...چند سالته؟
-میخوای کل آمارمو بهت بدم؟!
-آره چرا ک نع..
-ببخشید ولی من آمارمو ب مخاطب ها نمیدم..
-ب مخاطبا اعتماد کن ولی ب مزاحما نع...
-ب مزاحما نه...
با شیطون شدوگفت:
-نه
با عصبانیت گفتم:دلم میخواد موهاتو از ریش
۴۳.۴k
۲۶ اسفند ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.