دلم را سخت و به تکرار شکسته ای. با این حال نشستم و با قلب
دلم را سخت و به تکرار شکسته ای. با این حال نشستم و با قلبی رنجیده و روحی آزرده برای آرامشت دعا کردم.
امروز به این نتیجه رسیدم که سختیهای زندگی را به فالِ نیک بگیرم. که دردهایم را گرامی بشمارم، به خصوص آنهایی که تو بر روحِ شکننده و روانِ بی پروایم به جای گذاشتی . که اشتباهاتم را، حتا تلخ ترینشان را دوست داشته باشم و عواقبشان را با جان و دل بپذیرم. عشق ورزیدن به عاقبتی اندوهبار و گزنده ... میفهمی؟
به نقطه ی والایی از رهایی رسیدهام که تنهایی حتا از نوع بغض آلودش دیگر عذاب آور نیست. فهمیدم برای رسیدن به خود، باید از خودم و از آنچه بر قلب و روحم سایه افکنده عبور کنم. فهمیدم باید از تو عبور کنم. فهمیدم باید ببخشم. باید تو را ببخشم، نه به خاطر آنچه بودی، به خاطر آنچه که کردی و باید خودم را ببخشم نه به خاطر آنچه کردم، بلکه به خاطر آنچنانی که با تو بودم.
دستهایم را بالا بردم و از اعماق قلبم آنچنان صادقانه برایت دعا کردم که اگر خدا تنها شاهدمان نبود، شاید خودش را برای افرینشِ فاجعهای به نامِ من تا ابدیّت سرزنش میکرد. برایت آرامش آرزو کردم، چراکه گذر از تو، گذر از آن شبهای جهنمی، گذر از لحظههای شک و تردید و دودلی، گذر از رابطهای بی هویت، گذر از سکوت، مرا به آرامش و به زندگی دوباره رساند.
در سینهام صدای باران پیچیده است ... میفهمی؟
امروز به این نتیجه رسیدم که سختیهای زندگی را به فالِ نیک بگیرم. که دردهایم را گرامی بشمارم، به خصوص آنهایی که تو بر روحِ شکننده و روانِ بی پروایم به جای گذاشتی . که اشتباهاتم را، حتا تلخ ترینشان را دوست داشته باشم و عواقبشان را با جان و دل بپذیرم. عشق ورزیدن به عاقبتی اندوهبار و گزنده ... میفهمی؟
به نقطه ی والایی از رهایی رسیدهام که تنهایی حتا از نوع بغض آلودش دیگر عذاب آور نیست. فهمیدم برای رسیدن به خود، باید از خودم و از آنچه بر قلب و روحم سایه افکنده عبور کنم. فهمیدم باید از تو عبور کنم. فهمیدم باید ببخشم. باید تو را ببخشم، نه به خاطر آنچه بودی، به خاطر آنچه که کردی و باید خودم را ببخشم نه به خاطر آنچه کردم، بلکه به خاطر آنچنانی که با تو بودم.
دستهایم را بالا بردم و از اعماق قلبم آنچنان صادقانه برایت دعا کردم که اگر خدا تنها شاهدمان نبود، شاید خودش را برای افرینشِ فاجعهای به نامِ من تا ابدیّت سرزنش میکرد. برایت آرامش آرزو کردم، چراکه گذر از تو، گذر از آن شبهای جهنمی، گذر از لحظههای شک و تردید و دودلی، گذر از رابطهای بی هویت، گذر از سکوت، مرا به آرامش و به زندگی دوباره رساند.
در سینهام صدای باران پیچیده است ... میفهمی؟
۹۳۱
۳۰ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.