رویای آبی

رویای آبی
part:⁸
خنده ای کردن و باهم گفتن
-شوخی کردیم
مادر تهیونگ:خب...دختر من کجاست؟
یونا:تو اتاق مامان و بابام روی تخت گذاشتمش...خوابه
مادر تهیونگ:باشه..مرسی بابت نگهداریت
با لبخند جوابشو دادم و از مامانم پرسیدم
یونا:مامان...چقدر زود رسیدید
مادر یونا:کارمون چندان هم زیاد نبود
یونا:پس چرا...
مادر یونا:باشه غر نزن
تهیونگ:با اجازتون من میرم
مادر یونا:کجا پسرم؟
تهیونگ:می‌خوام برم خونه
مادر یونا:چیزی خوردی؟
تهیونگ:نه متأسفانه از یونا بعیده چیزی درست کنه بده گرسنه نمونیم
یونا:من واسه خودم نمی‌تونم حتی یه رامیون درست کنم بخورم و از گرسنگی نمیرم بعد واسه تو که دو روز نیس می‌شناسمت غذا درست کنم؟
مامانم آروم گفت
مادر یونا:یونا بسه دیگه..خب بیاین بریم پذیرایی
رو مبل نشسته بودیم و مامانم و مامان تهیونگ مشغول حرف زدن بودن که یهو ازم پرسید
مادر تهیونگ:یونا..دخترم دوست پسرم داری ؟
نگاهمو دادم سمت تهیونگ و با حرص گفتم
یونا:نه من از پسرا بدم میاد همشون بلدن فقط منت بزنن
تهیونگ: دخترا هم جز دروغ گفتن چیز دیگه ای بلد نیستن
یونا:حداقل بهتر از شنیدن منته
تهیونگ:من رفتم خداحافظ
مادر یونا:میموندی پسرم
تهیونگ:نه ممنون اگه یکم بیشتر بمونم اینجا عقلمو از دست میدم
مامانش یه نگاه چپی بهش انداخت و بدون توجه به نگاهش رفت...
دیدگاه ها (۲)

رویای آبی part:⁹بعد از اینکه رفتن مامانم بهم گفتمادر یونا:هی...

رویای آبی part:¹⁰تهیونگ:نشناختمت یونا:چقدر تو احمقی!تهیونگ:د...

خون آشام عزیز (73)

پارت اول:هه رین: اوف بازم یه صبح لعنتی دیگه بازم تنفر خانواد...

پارت ۱۲ فیک دور اما آشنا

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط