p136
p136
زهرا-من علی وحامله بودنی اونقد ویارم سخت بود نمیدونم این اونقد بد لگد میزدا تا بدنیا بیاد مردم یعنی هر روز بیمارستان و نمیدونم سرم خیلی سخت بود
علی-از همون اولش وحشی بودم
تارا-افتخارم میکنه مامان من و اذیت کردی
علی-مامان من بود قبل اینکه مامان توشه
تارا-نگا مامان هعی بهم زور میگه
زهرا-بچه اید؟
تارا-نکنه بچشم مث خودش لجباز و پرنسس و وحشی بشهه
تابزرگ بشه پیرمیشم کهه
زهرا-نمیشه ایشاالله خدا نکنه یعنی بشه
تارا-ایشاالله
علی-تارا یه شیرینی میدی بهم
زهرا-این و اذیت نکن پاشو خودت بردار
علی-مامان دستش و یدونه قرار دراز کنه
زهرا-به هرحال الان داره بچه ی تورو با تموم وجودش بزرگ میکنه
باید حواست باشه بهش و
تارا-مرسیی
علی-بخدا که داری لوسش میکنی
ولی چشمم مادرمن روچشم
زهرا-چشمت بی بلاا قربونت بشم
خوب شام چی میخورید بپزم
تارا توچیزی هوس نکردی؟
تارا-مامان جون برام کلم پلو میپزی(با لحن بچگونه)
علی-اه اه اه لوس خانم
تارا-گگگگ
زهرا-چشمم مامان جون فدات بشه
علی-مامانم رفت غذا رو حاظر کنه
نشستم پیش تارا
خوب خودت و لوس میکنی برا همه ها
تارا-من لوس نکنم کی لوس کنه؟
علی-من نمیدونم این خونه چی داره که همه زنای توش زبونشون دومتره
این از نیکا مامانمم که نگم توعم که هیچی نازلی و نیلیم که الحمدالله زبونشون اتوبان همت
تارا-حالا نینی هم دختر باشه ببین چی میشه
علی-من باید از دست شما دوتا کفنم و بپیچم
تارا-خدانکنهه
من برم به مامان کمک کنم...
شب موقع شام:
تارا-غذامون وخوردیم و کمک کردم سفره رو جمع کردیم
یکم از صبح حالم اوکی نبود
مروارید گفته بود بد این هفته این حالت تهوع ونمیدونم فلان وبهمان زیادتر میشه
یکم حالت تهوع داشتم
ولی قابل تحمل
بود رفتم نشستم پیش بابا وعلی
علی-خوبی؟
تارا-اره
علی-رنگت یکم پریده
میخوای بریم دکتر
تارا-اوکیم
مرتضی-چخبر چیکارمیکنید
تارا-سلامتی شما چخبرر
مرتضی-نگفتی نوه ی من کی بدنیا میاد
تارا-فعلا حدودی گفتن یا اخرای آبان یا اویل آذر
مرتضی-آذر بشه خوشبحالتونه ها تووعلی که تویه روزید
اونم آذر قشنگ میشه
تارا-اره خیلی باحال میشه
بابا بنظرت دختره پسره؟
مرتضی-بهتون پسر بیشتر میاد
علی-دیدی بابامم گفت
پسره
زهرا-ول یمن میگم دختره
نگا قیافشو معصوم شده شبیه دختر بچه ها
علی-اووو رقابت تنگانگه
زهرا-تار بنظر خودت چیه
تارا-دختره حس میکنم
زهرا-عاخیی
چند ساعت بعد:
تارا-داشتیم برمیگشتیم خونه
حالت تهوعم شدید تربود
خیلی اذیتت میشدم
علیی
علی-جونم تو خوبی
حس میکنم خوب نیستی
تارا-اره بریم دکتر یکم حالم بده
چند دقیقه بعد:
تارا-رسیدیمی دکتر
گفت چیزی نیتس این چیزا عادیه
چندتا قرص نوشته و سرم
و گفت هرچقدر تو حالت اینور بد باشه نینی تو شکمت
داره خوش میگذرونه
سرمم و وصل کردن
علی-بهتری
تارا-اره
علی دستش و گذاشت روشکمم
علی-بابا فدات بشه اونجا کم پارتی بگیر داری زن من و اذیت میکنیاا
باشه؟
زهرا-من علی وحامله بودنی اونقد ویارم سخت بود نمیدونم این اونقد بد لگد میزدا تا بدنیا بیاد مردم یعنی هر روز بیمارستان و نمیدونم سرم خیلی سخت بود
علی-از همون اولش وحشی بودم
تارا-افتخارم میکنه مامان من و اذیت کردی
علی-مامان من بود قبل اینکه مامان توشه
تارا-نگا مامان هعی بهم زور میگه
زهرا-بچه اید؟
تارا-نکنه بچشم مث خودش لجباز و پرنسس و وحشی بشهه
تابزرگ بشه پیرمیشم کهه
زهرا-نمیشه ایشاالله خدا نکنه یعنی بشه
تارا-ایشاالله
علی-تارا یه شیرینی میدی بهم
زهرا-این و اذیت نکن پاشو خودت بردار
علی-مامان دستش و یدونه قرار دراز کنه
زهرا-به هرحال الان داره بچه ی تورو با تموم وجودش بزرگ میکنه
باید حواست باشه بهش و
تارا-مرسیی
علی-بخدا که داری لوسش میکنی
ولی چشمم مادرمن روچشم
زهرا-چشمت بی بلاا قربونت بشم
خوب شام چی میخورید بپزم
تارا توچیزی هوس نکردی؟
تارا-مامان جون برام کلم پلو میپزی(با لحن بچگونه)
علی-اه اه اه لوس خانم
تارا-گگگگ
زهرا-چشمم مامان جون فدات بشه
علی-مامانم رفت غذا رو حاظر کنه
نشستم پیش تارا
خوب خودت و لوس میکنی برا همه ها
تارا-من لوس نکنم کی لوس کنه؟
علی-من نمیدونم این خونه چی داره که همه زنای توش زبونشون دومتره
این از نیکا مامانمم که نگم توعم که هیچی نازلی و نیلیم که الحمدالله زبونشون اتوبان همت
تارا-حالا نینی هم دختر باشه ببین چی میشه
علی-من باید از دست شما دوتا کفنم و بپیچم
تارا-خدانکنهه
من برم به مامان کمک کنم...
شب موقع شام:
تارا-غذامون وخوردیم و کمک کردم سفره رو جمع کردیم
یکم از صبح حالم اوکی نبود
مروارید گفته بود بد این هفته این حالت تهوع ونمیدونم فلان وبهمان زیادتر میشه
یکم حالت تهوع داشتم
ولی قابل تحمل
بود رفتم نشستم پیش بابا وعلی
علی-خوبی؟
تارا-اره
علی-رنگت یکم پریده
میخوای بریم دکتر
تارا-اوکیم
مرتضی-چخبر چیکارمیکنید
تارا-سلامتی شما چخبرر
مرتضی-نگفتی نوه ی من کی بدنیا میاد
تارا-فعلا حدودی گفتن یا اخرای آبان یا اویل آذر
مرتضی-آذر بشه خوشبحالتونه ها تووعلی که تویه روزید
اونم آذر قشنگ میشه
تارا-اره خیلی باحال میشه
بابا بنظرت دختره پسره؟
مرتضی-بهتون پسر بیشتر میاد
علی-دیدی بابامم گفت
پسره
زهرا-ول یمن میگم دختره
نگا قیافشو معصوم شده شبیه دختر بچه ها
علی-اووو رقابت تنگانگه
زهرا-تار بنظر خودت چیه
تارا-دختره حس میکنم
زهرا-عاخیی
چند ساعت بعد:
تارا-داشتیم برمیگشتیم خونه
حالت تهوعم شدید تربود
خیلی اذیتت میشدم
علیی
علی-جونم تو خوبی
حس میکنم خوب نیستی
تارا-اره بریم دکتر یکم حالم بده
چند دقیقه بعد:
تارا-رسیدیمی دکتر
گفت چیزی نیتس این چیزا عادیه
چندتا قرص نوشته و سرم
و گفت هرچقدر تو حالت اینور بد باشه نینی تو شکمت
داره خوش میگذرونه
سرمم و وصل کردن
علی-بهتری
تارا-اره
علی دستش و گذاشت روشکمم
علی-بابا فدات بشه اونجا کم پارتی بگیر داری زن من و اذیت میکنیاا
باشه؟
۳.۴k
۱۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.