دختر قاتل part
دختر قاتل : part¹⁰
ویو ات
ی نگاه ب بقیه کردم ک چشمم خورد ب ی دختر آشنا.......قیافش خیلی برام اشنا بود انگار جایی دیده بودمش ولی هیچ جا ندیده بودم حس عجیبی بهش داشتم.... رو بهش گفتم ...
ات: هی تو
دختره:من؟؟....بله
ات:اسمت چیه ؟؟
دختره: اسمم لیا
ات: خب خودتو معرفی کن
دختره: لیا هستم ۱۸ سالمه بخاطر اینک خرجی خانوادمو بدم اومدم تو عمارت شما کار کنم
ات:خب تو استخدامی بیا اینجا تا کاراتو بهت بگیم
لیا:چشم ....تعظیم کردو اومد پیش لمیا
ات:لمیااا
لمیا:بله ...خانم
ات:ب این ...آها لیا کاراشو بگو و از فردا شروع میکنه ...
لمیا : چشم
ات: آها ی چیز دیگ هرکدوم ک استخدام شدن درموردشون تحقیق کن وقتی ک برگشتم اطلاعاتشون رو میزم باشه
لمیا :چشم خانم ...فعلا
ات:فعلا
ویو ات
چند تا دیگ استخدام کردم بهشون گفتم کاراشونو انجام بدن وسایلشونو بچینن ک از فردا شروع میکنن
ساعت ۷:۳۰
ویو ات: وایی ساعتووو دیر میرسم ...سریع رفتم بالا لباسامو عوض کردم ( میزارم ) سوئیچ ماشین و برداشتمو رفتم بیرون سوار شدم راه افتادم سمت دانشگاه
پرش ب کلاس
استاد: خانم مین ات ؟؟
ات: بله ( سرد)
استاد: جلسه قبل کجا بودید ؟؟
ات:باید ب شما جواب پس بدم ک کجا بودم اقا ( حالت مسخره و سرد )
استاد :این چ طرز رفتار کردنه هاااا ( نسبت داد)
ات:اواا ...استاد بهتره صداتونو بیارید پایین ( نیشخند )
استاد: برید دفتر خانم مین ات (یکم اعصبی)
ات: اههه خیلی داری میری رو مخم دیگ...
کوک وارد میشود
ویو ات
یهو در کلاس باز شد دیدم کوک اومد داخل
کوک: اُهوووو استاد صداتونو بیارید پایین
استاد: آقای جئون بفرمایید بشینین
کوک:ن....
ات:هم تو کوک هم شما استاد خفه شین همین حالا از الان من حرف میزنم ...( اسلحه شو درآورد )
ک همهی بچه ها شروع کردن ب پچ پچکرد
ات:هیسسسسسسس ساکتتت نمیفهمین میگم خفههه( داد)
همه جا ساکت شد
خب خب استاد میگفتین ک برم دفتر درسته ؟؟ ( با اسلحش بازی میکنه)
استاد:(ترسیده) ن...نه عزیزم میتونی بشینی خب فقط اونو بیار پایین
ات:چیه ترسیدی
کوک دست ب سینه تکیه داده به دیوار و سرش تو گوشیه ک یهو سرش و میاره بالا و ات و نگاه میکنه
ات:چته ب چی زل زدی
کوک:وایسا ببینم این چیه دستت ( تعجب کرده)
ات: کوری ؟ نمیبینی
کوک: نه منظورمه دست تو چیکار میکنه
ات:فکر نمیکنم باید بهت جواب پس بدم ...
استاد: آقای جئون و خانم مین هردوتون مافیا هستید درسته ؟
ات . کوک: بله
ات:مشکلی دارین ؟؟؟
استاد:نه بفرمایید بشینین وقت کلاس برای بقیه گرفته میشه
ات: استاد خانواده دارین درسته؟ نمیخواین ک از دستشون بدین .....ونمیخواد شما بگید ک ما چیکار کنیم ...آها بهتره ک لالمونی بگیرید چون فکر نمیکنم اگر جایی لو بریم زندتون بزارم فهمیدیننن (داد)
.....
ادامه تو کامنتا ...
ویو ات
ی نگاه ب بقیه کردم ک چشمم خورد ب ی دختر آشنا.......قیافش خیلی برام اشنا بود انگار جایی دیده بودمش ولی هیچ جا ندیده بودم حس عجیبی بهش داشتم.... رو بهش گفتم ...
ات: هی تو
دختره:من؟؟....بله
ات:اسمت چیه ؟؟
دختره: اسمم لیا
ات: خب خودتو معرفی کن
دختره: لیا هستم ۱۸ سالمه بخاطر اینک خرجی خانوادمو بدم اومدم تو عمارت شما کار کنم
ات:خب تو استخدامی بیا اینجا تا کاراتو بهت بگیم
لیا:چشم ....تعظیم کردو اومد پیش لمیا
ات:لمیااا
لمیا:بله ...خانم
ات:ب این ...آها لیا کاراشو بگو و از فردا شروع میکنه ...
لمیا : چشم
ات: آها ی چیز دیگ هرکدوم ک استخدام شدن درموردشون تحقیق کن وقتی ک برگشتم اطلاعاتشون رو میزم باشه
لمیا :چشم خانم ...فعلا
ات:فعلا
ویو ات
چند تا دیگ استخدام کردم بهشون گفتم کاراشونو انجام بدن وسایلشونو بچینن ک از فردا شروع میکنن
ساعت ۷:۳۰
ویو ات: وایی ساعتووو دیر میرسم ...سریع رفتم بالا لباسامو عوض کردم ( میزارم ) سوئیچ ماشین و برداشتمو رفتم بیرون سوار شدم راه افتادم سمت دانشگاه
پرش ب کلاس
استاد: خانم مین ات ؟؟
ات: بله ( سرد)
استاد: جلسه قبل کجا بودید ؟؟
ات:باید ب شما جواب پس بدم ک کجا بودم اقا ( حالت مسخره و سرد )
استاد :این چ طرز رفتار کردنه هاااا ( نسبت داد)
ات:اواا ...استاد بهتره صداتونو بیارید پایین ( نیشخند )
استاد: برید دفتر خانم مین ات (یکم اعصبی)
ات: اههه خیلی داری میری رو مخم دیگ...
کوک وارد میشود
ویو ات
یهو در کلاس باز شد دیدم کوک اومد داخل
کوک: اُهوووو استاد صداتونو بیارید پایین
استاد: آقای جئون بفرمایید بشینین
کوک:ن....
ات:هم تو کوک هم شما استاد خفه شین همین حالا از الان من حرف میزنم ...( اسلحه شو درآورد )
ک همهی بچه ها شروع کردن ب پچ پچکرد
ات:هیسسسسسسس ساکتتت نمیفهمین میگم خفههه( داد)
همه جا ساکت شد
خب خب استاد میگفتین ک برم دفتر درسته ؟؟ ( با اسلحش بازی میکنه)
استاد:(ترسیده) ن...نه عزیزم میتونی بشینی خب فقط اونو بیار پایین
ات:چیه ترسیدی
کوک دست ب سینه تکیه داده به دیوار و سرش تو گوشیه ک یهو سرش و میاره بالا و ات و نگاه میکنه
ات:چته ب چی زل زدی
کوک:وایسا ببینم این چیه دستت ( تعجب کرده)
ات: کوری ؟ نمیبینی
کوک: نه منظورمه دست تو چیکار میکنه
ات:فکر نمیکنم باید بهت جواب پس بدم ...
استاد: آقای جئون و خانم مین هردوتون مافیا هستید درسته ؟
ات . کوک: بله
ات:مشکلی دارین ؟؟؟
استاد:نه بفرمایید بشینین وقت کلاس برای بقیه گرفته میشه
ات: استاد خانواده دارین درسته؟ نمیخواین ک از دستشون بدین .....ونمیخواد شما بگید ک ما چیکار کنیم ...آها بهتره ک لالمونی بگیرید چون فکر نمیکنم اگر جایی لو بریم زندتون بزارم فهمیدیننن (داد)
.....
ادامه تو کامنتا ...
- ۱۸.۳k
- ۱۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط