دختر قاتل part

دختر قاتل : part⁹

ویو ات
بعد اینک ب یانا زنگ زدم پاشدم با همه ی اون دردی ک داشتم رفتم سمت حموم آب گرمو باز کردم وقتی آب گرم روی زخمم می‌ریخت خیلی میسوخت ولی میتونستم تحمل کنم مثل این بود ک آبلیمو و نمک بریزن روی زخم خیلی میسوخت ولی سریع زخمامو شستمو کارامو کردم اومدم بیرون زخمامو پانسمان کردمو بستم و جلو اینه با همون حوله نشستم و ب بدبختیام فکر کردم چیکار کردم ک این همه بلا باید سرم میومد سریع لباس پوشیدم ولی بدون اینک موهامو خشک کنم رفتم پایین

۱۰ مین بعد
صدای کلید انداختن خونه یانا وارد می‌شود 😂

یانا : ات..ات خوبی بگو ببینم چیشده این زخما چیه
ات: امم برات توضیح میدم بشین تا بیام
یانا : باشه ...و نشست
ات:خب ببین اول خونه ای ک بهت گفتم و گرفتی ؟؟؟
یانا :اره تا شب تمو....
ات:یانا تا شب نمیشه باید تا یکی دوساعت دیگ تموم بشه خیلی کار دارم ک باید تموم کنم...
یانا :باشه الان میگم خونه رو آماده کنن
ات:مرسی ......۲ مین بعد
یانا : تموم شد ... حالت خوبه ؟؟ نگفتی جریان اینا چیه
ات:کار یونگی..
یانا:چییییی این امکان ندارههه
ات:میبینی ک امکان داره حالا بشین برات بگم

ات همه ماجرارو گفت و بعد چند مین ات وسایلشو جمع کردو رفت سمت عمارت خودش...

ات رفت داخل و وسایلشو چید و آیدی کانگ سو باز کرد و بهش پیام داد

صفحه چت ...
ات: از فردا نقشه رو شروع میکنیم آماده ای دیگ
کانگ سو : اره بیب
ات:درست حرف بزن من بیبت نیستم یادت ک نرفته تو شرطو باختی ..
کانگ سو :اهومم فردا میبینمت توی انبار
ات:باش فعلا
کانگ سو :فعلا


پرش ب ساعت ۱۰:۳۰

ویو ات
پشت میز نشسته بودم و کارامو میکردم ب این فکر افتادم ک عمارت نیاز ب خدمت کار داره زنگ زدم ب دستیار دومم

بوق بوق
ات: سلام لمیا
لمیا: بفرمایید ارباب
ات:هزار بار بهت گفتم ارباب صدام نکن ...چند تا کار ازت میخواستم... لمیا برای عمارت چند تا خدمتکار قابل اعتماد گیر بیار قرار داد با کانگ سو و امضا کن فردا بیا ب کارخونه متروکه ..
لمیا : چشم ...کار دیگه ای ندارید ؟؟
ات: نه عزیزم فعلا
لمیا :فعلا


ویو ات
کارام تموم شد خیلی خسته بودم از فردا کارای اصلیم شروع می‌شد قبل اینک برم تو رخت خواب ی دوش ۲۰ مینی گرفتمو لباس پوشیدم( میزارم ) موهامو چون حوصله خشک کردن نداشتم بافتمشون روتینمو انجام دادمو با فکر اینک دوروزه دانشگاه نرفتم یکی زدم تو صر خودمو ی خودم لعنت دادم قطعا ب فاخ میرم چ فرقی میکنه حالا با اون مدیر باید برم کل کل کنم با این فکرا و ... بعد کلی اینور اونور بالاخره چشام سنگین شد و خوابم برد


صبح ساعت ۹:۳۰

لمیا : خانم ..خانم پاشید خدمتکارا اومدن واسه استخدام

ات: باشه لمیا برو الان میام
لمیا :چشم ..تعظیم کردو رفت

دیگ اگ بد شد ببخشیددد
ادامه تو کامنتا...
دیدگاه ها (۱۴)

دختر قاتل : part¹⁰ویو ات ی نگاه ب بقیه کردم ک چشمم خورد ب ی ...

.#pov#mood#mbti#teen#teenager#vibe#girl#boy#bts#fact#musicla...

.#pov#mood#mbti#teen#teenager#vibe#girl#boy#bts#fact#musicla...

دختر قاتل : part⁸صبح ساعت ۷:۳۰صدای زنگ گوشی دیرینگ دیرینگ دی...

‌از برکات وفاق تبدیل دانشگاه ب رقاص خونه اس همین خانم ک الان...

p²+ بیا اینجا که کلی کار داریم.. اولین مشتری اومد.. دومین.. ...

پارت۲۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط