پارت۷۷
پارت۷۷
بعد از ۱۵مین رسید خونه و رفت لباساشو عوض کرد و یه ناهار خوشمزه درست کرد و منتظر تهیونگ مونده بود که بالاخره تهیونگ هم اومد
تهیونگ:سلام به عشق خودمم
یوری:تهیونگا(رفت بغلش)
تهیونگ:اروم اروم دختر کوچولو
یوری:نمیخوام دلم برات تنگ شده بود
تهیونگ:یوری چرا انقدر ضعیفی اخه من به یه دست میتونم بلندت کنم
یوری:خب دیگه چیکار کنم من اینجوریم
تهیونگ:خب خب بزار من برم لباسامو عوض کنم و بیام که خیلی گشنمه این بویی هم که تو انداختی تو خونه دیگه هیچی بیشتر دلم ضعف میره
یوری:بله حتما زود بیای یا تامن میزو میچینم برو کاراتو کن
تهیونگ:چشم فرمانده
یوری:برو(خنده)
تهیونگ *خنده*
و یوری شروع به چیدن میز کرد و بعدم تهیونگ اومد و غذاشونو خوردن و کلی باهم وقت گذروندن و شب هم رفتن بیرون و لباس و کلی خوراکی و وسیله برای خونه خریدن و برای شام هم رفتن رستوران و خیلی باهم وقت گذروندن و پیاده روی کردن و بالاخره بعد از چندساعتی خرید و گشت و گذار برگشتن خونه
یوری:اخ اییی خداا خسته شدم نا ندارم
تهیونگ:عزیزم چه خستگی هی هاننن
یوری:انقدر راه رفتم پاهام تاول زد
تهیونگ:اخی الهی بمیرم خب حالا امشب باهات کار دارم
یوری:عه تهیونگ
تهیونگ:حواسم هست یه هفته اس داری از زیرش در میری
یوری:خب اولش که پر*یود بودم بعدم که دیگه
تهیونگ:دیگه نداریم امشب وقتشه
یوری:اخه تو خیلی ظلمی هرشب که نمیشه تو از وقتی ازدواج کردیم هرشب داری اینکار رو انجام میدی خسته نشدی
تهیونگ:خیر خسته نشدم
که یوری و بغل میکنه
یوری:بزارم زمین
تهیونگ:نچ نچ
و به سوی اتاق رفتن و خلاصه که اره دیگه تا صبح درگیر بودن و بعدم نزدیکای صبح حموم رفتن و اومدن وگرفتن خوابیدن
....................
بعد از ۱۵مین رسید خونه و رفت لباساشو عوض کرد و یه ناهار خوشمزه درست کرد و منتظر تهیونگ مونده بود که بالاخره تهیونگ هم اومد
تهیونگ:سلام به عشق خودمم
یوری:تهیونگا(رفت بغلش)
تهیونگ:اروم اروم دختر کوچولو
یوری:نمیخوام دلم برات تنگ شده بود
تهیونگ:یوری چرا انقدر ضعیفی اخه من به یه دست میتونم بلندت کنم
یوری:خب دیگه چیکار کنم من اینجوریم
تهیونگ:خب خب بزار من برم لباسامو عوض کنم و بیام که خیلی گشنمه این بویی هم که تو انداختی تو خونه دیگه هیچی بیشتر دلم ضعف میره
یوری:بله حتما زود بیای یا تامن میزو میچینم برو کاراتو کن
تهیونگ:چشم فرمانده
یوری:برو(خنده)
تهیونگ *خنده*
و یوری شروع به چیدن میز کرد و بعدم تهیونگ اومد و غذاشونو خوردن و کلی باهم وقت گذروندن و شب هم رفتن بیرون و لباس و کلی خوراکی و وسیله برای خونه خریدن و برای شام هم رفتن رستوران و خیلی باهم وقت گذروندن و پیاده روی کردن و بالاخره بعد از چندساعتی خرید و گشت و گذار برگشتن خونه
یوری:اخ اییی خداا خسته شدم نا ندارم
تهیونگ:عزیزم چه خستگی هی هاننن
یوری:انقدر راه رفتم پاهام تاول زد
تهیونگ:اخی الهی بمیرم خب حالا امشب باهات کار دارم
یوری:عه تهیونگ
تهیونگ:حواسم هست یه هفته اس داری از زیرش در میری
یوری:خب اولش که پر*یود بودم بعدم که دیگه
تهیونگ:دیگه نداریم امشب وقتشه
یوری:اخه تو خیلی ظلمی هرشب که نمیشه تو از وقتی ازدواج کردیم هرشب داری اینکار رو انجام میدی خسته نشدی
تهیونگ:خیر خسته نشدم
که یوری و بغل میکنه
یوری:بزارم زمین
تهیونگ:نچ نچ
و به سوی اتاق رفتن و خلاصه که اره دیگه تا صبح درگیر بودن و بعدم نزدیکای صبح حموم رفتن و اومدن وگرفتن خوابیدن
....................
۱.۲k
۰۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.