پارت۷۹
پارت۷۹
یوری:سلام به همهههههه
ولی بقیه ساکت نگاشون میکردن و تو شک بودن که مین سو سریع اومد و یوری و بغل کرد
مین سو:سلام خاله جوننممم
یوری:سلام عشقم خوبی قربونت برم
مین سو:ممنونممم خوبم عمو دلم برات تنگ شده بود
تهیونگ:عزیزم منم دلم برات تنگ شده بود
مامان یوری:یوری تو اینجا چیکار میکنی
خاله یوری:چرا نگفتی داری میای
خاله کوچیک:خیلی توی شک گیر کردم
میرا:چه سر زده اومدی(دختردایی یوری)
یوری:خب دیگه اینم از ما خواستم سوپرایز بشید عزیزان
ارا:منکه واقعا سوپرایز شدم(دختردایی کوچیکیوری)
یوری:خب به شوهرم سلام نمیدید
یئون وو:به اونم سلام دادیم
یوری:عه خب خوبه عه اون مامان جونمه
مامان یوری:اره برو پیشش
یوری:مامان جونننننن
مامان بزرگ یوری:شما
یوری:بخدا اونقدرم تغییر نکردم همتون منو یادتون رفتهههه بابا منم یوری نوه ات
مامان بزرگ یوری:یوری خودتیچه تغییر کردی اصلا نشناختمت
و خلاصه که با همه سلام و احوالپرسی کرد ولی پدرو داییاش و شوهرخاله اش رفته بودن بیرون و خبر نداشتن و پسرخاله ها و پسر دایی و داداشای یوری هم رفته بودن بیرون و اوناهم خبر نداشتن خلاصه که یوری وسایلاشون و برد تو اتاقش و بعدم خودش رفت حموم و اومد و بعد از اون تهیونگ رفت حموم و اومد و یوری هم موهاش و خشک کرد و صافشون کرد و یه لباس خوب پوشید و رفت بیرون پیش بقیه
.............
یوری:سلام به همهههههه
ولی بقیه ساکت نگاشون میکردن و تو شک بودن که مین سو سریع اومد و یوری و بغل کرد
مین سو:سلام خاله جوننممم
یوری:سلام عشقم خوبی قربونت برم
مین سو:ممنونممم خوبم عمو دلم برات تنگ شده بود
تهیونگ:عزیزم منم دلم برات تنگ شده بود
مامان یوری:یوری تو اینجا چیکار میکنی
خاله یوری:چرا نگفتی داری میای
خاله کوچیک:خیلی توی شک گیر کردم
میرا:چه سر زده اومدی(دختردایی یوری)
یوری:خب دیگه اینم از ما خواستم سوپرایز بشید عزیزان
ارا:منکه واقعا سوپرایز شدم(دختردایی کوچیکیوری)
یوری:خب به شوهرم سلام نمیدید
یئون وو:به اونم سلام دادیم
یوری:عه خب خوبه عه اون مامان جونمه
مامان یوری:اره برو پیشش
یوری:مامان جونننننن
مامان بزرگ یوری:شما
یوری:بخدا اونقدرم تغییر نکردم همتون منو یادتون رفتهههه بابا منم یوری نوه ات
مامان بزرگ یوری:یوری خودتیچه تغییر کردی اصلا نشناختمت
و خلاصه که با همه سلام و احوالپرسی کرد ولی پدرو داییاش و شوهرخاله اش رفته بودن بیرون و خبر نداشتن و پسرخاله ها و پسر دایی و داداشای یوری هم رفته بودن بیرون و اوناهم خبر نداشتن خلاصه که یوری وسایلاشون و برد تو اتاقش و بعدم خودش رفت حموم و اومد و بعد از اون تهیونگ رفت حموم و اومد و یوری هم موهاش و خشک کرد و صافشون کرد و یه لباس خوب پوشید و رفت بیرون پیش بقیه
.............
۴۴۳
۰۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.