part عشق پنهان
part 9عشق پنهان
《ویو ات》
داشتم با اجوما برای ناهار غذا درست میکردیم که ادویه ها تموم شد
اجوما: میرم از زیرزمین ادویه بیارم
ات: باشه
اجوما رفت سکوت عجیبی خونه رو فرا گرفت رفتم توی عمارت بچرخم که یک در دیدم که به بیرون راه داشت هیچ نگهبانی اونجا نبود شاید الان وقت اینکه فرار کنم؟تند تند دویدم نزدیک در شدم که ...
ویو جونگ کوک: وارد عمارت شدم دیدم سکوت مطلق بود میخواستم برم سمت دستشویی که ات رو دیدم داشت از در پشتی میرفت بیرون تا رسیدم جلوی در دیدم انقدر تند دویده که به همین زودی داشت میرسید به در با سرعت تمام رفتم سمتش خوشبختانه بهش رسیدم از لباسش گرفتم اونو کشیدم داخل خونه
《ویو ات》
که یکی از لباسم گرفت و من داخل خونه کشید
ات: اییی ولمم کننننن《داد》
همینجوری که داشت منو میکشید گفت
جونگ کوک: داری سر من داد میزنی هااا《داد و پوزخند》
《ویو جونگ کوک》
لباسش رو کشیدم و بردمش توی اتاق خودم هولش دادم روی تخت میخواستم بهش سیلی بزنم ولی یه چیزی مانع کارم شد اون چیز قلبم بود نمیدونم چرا ولی وقتی بهش نگاه کردم و میخواستم بزنمش چشماش نزاشت قلبم رو برای یک لحظه با جادوی چشماش دیگه نزد نمیدونم شاید این حس واقعی عشقه ؟ دستم رو آوردم پایین
《ویو ات》
منو برد اتاقش پرتم کرد روی تخت میخواست بهم سیلی بزنه برای یک لحظه چشمام رو محکم بستم چند ثانیه گذشت آروم چشمام رو باز کردم دیدم دستش رو آورد پایین
جونگ کوک: زود باش برو بیرون
ات: چ...چشم
از اتاق اومدم بیرون حالش بد به نظر میومد چش شد یهو منتظر یک شکنجه ی خیلی زیادی بودم ولی اون حتی بهم سیلی هم نزد باورم نمیشه انتظار داشتم منو بکشه...
《ویو ات》
داشتم با اجوما برای ناهار غذا درست میکردیم که ادویه ها تموم شد
اجوما: میرم از زیرزمین ادویه بیارم
ات: باشه
اجوما رفت سکوت عجیبی خونه رو فرا گرفت رفتم توی عمارت بچرخم که یک در دیدم که به بیرون راه داشت هیچ نگهبانی اونجا نبود شاید الان وقت اینکه فرار کنم؟تند تند دویدم نزدیک در شدم که ...
ویو جونگ کوک: وارد عمارت شدم دیدم سکوت مطلق بود میخواستم برم سمت دستشویی که ات رو دیدم داشت از در پشتی میرفت بیرون تا رسیدم جلوی در دیدم انقدر تند دویده که به همین زودی داشت میرسید به در با سرعت تمام رفتم سمتش خوشبختانه بهش رسیدم از لباسش گرفتم اونو کشیدم داخل خونه
《ویو ات》
که یکی از لباسم گرفت و من داخل خونه کشید
ات: اییی ولمم کننننن《داد》
همینجوری که داشت منو میکشید گفت
جونگ کوک: داری سر من داد میزنی هااا《داد و پوزخند》
《ویو جونگ کوک》
لباسش رو کشیدم و بردمش توی اتاق خودم هولش دادم روی تخت میخواستم بهش سیلی بزنم ولی یه چیزی مانع کارم شد اون چیز قلبم بود نمیدونم چرا ولی وقتی بهش نگاه کردم و میخواستم بزنمش چشماش نزاشت قلبم رو برای یک لحظه با جادوی چشماش دیگه نزد نمیدونم شاید این حس واقعی عشقه ؟ دستم رو آوردم پایین
《ویو ات》
منو برد اتاقش پرتم کرد روی تخت میخواست بهم سیلی بزنه برای یک لحظه چشمام رو محکم بستم چند ثانیه گذشت آروم چشمام رو باز کردم دیدم دستش رو آورد پایین
جونگ کوک: زود باش برو بیرون
ات: چ...چشم
از اتاق اومدم بیرون حالش بد به نظر میومد چش شد یهو منتظر یک شکنجه ی خیلی زیادی بودم ولی اون حتی بهم سیلی هم نزد باورم نمیشه انتظار داشتم منو بکشه...
- ۲.۸k
- ۱۴ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط