☆♡پارت: ۶۰♡☆
☆♡پارت: ۶۰♡☆
بعد اجرا همشون خسته شده بودن... اما از اجرایی که داشتن راضی بودن چون بهترینشونو گذاشته بودن... قرار بود به مناسبت اجراشون شب ی جشن کوچیک بگیرن و پسفردا برگردن... تا ی هفته ی بعد سرشون خیلی شلوغ بود پس می خواستن تا می تونن امشب و فردا رو استراحت کنن و خوش بگذرونن...
*جیمین*
توی ماشین بودیم و داشتیم به سمت هتل حرکت می کردیم... توی ماشین همه از شدت خستگی حرفی نمیزدن.. منم حوصلم سررفته بود و گوشیم دستم بود و داشتم همین طوری تو گوشی میگشتم که سنگینی روی شونم احساس کردم... برگشتم و نگا کردم که دیدم سویونگ به کیوت ترین حالت ممکن خوابش برده و سرش افتاده رو شونه من... برای اینکه نور گوشیم اذیتش نکنه گوشیمو خاموش کردم و گذاشتم کنار... اون لحظه از اینکه سویونگ کنارمه حس خیلی خوبی داشتم.. دوست نداشتم برسیم به هتل و از ماشین پیاده بشیم... اما انگار این خواسته ی من واقعی نمیشد چون خیلی سریع به هتل رسیدیم و ماشین وایساد... سویونگ خیلی اروم خوابیده بود و اصلا دلم نمی خواست بیدارش کنم اما...
جین: جیمین.. سویونگ خوابش برده؟
جیمین: اره...
جین: خب پس بیدارش کن از ماشین پیاده شه...
جیمین: باشه...
سعی کردم خیلی اروم بیدارش کنم... اروم تکونش دادم...
جیمین: سویونگ.. سویونگ.. بیدارشو رسیدیم...
یکم تکون خورد و اروم بیدار شد...
سویونگ: عاا خوابم برد؟ کی خوابم برد؟ رسیدیم؟
جیمین: اره بیا پیاده شیم رسیدیم...
سویونگ: اها باشه...
از ماشین پیاده شدیم و رفتیم تو هتل... بازم اتاقامون دونفره بود.. همه رفتیم تو اتاقامون تا یکم استراحت کنیم و بعددور هم جمع شیم و شام بخوریم و ی جشن کوچیک بگیریم... اما یکم به جونگ کوک حسودیم میشه.. چون با سویونگ توی اتاقه... اهههه اصلا بیخیال نباید به این چیزا فکر کنم.. رفتم رو تختم و یکم دراز کشیدم که استراحت کنم و کم کم خوابم برد...
امید وارم خوشتون اومده باشه💖
حالا که تا اینجا اومدی اون قلبه سفیدو قرمزش کن❤
شرطا:
لایک: ۵۰
کامنت: ۵۰
بعد اجرا همشون خسته شده بودن... اما از اجرایی که داشتن راضی بودن چون بهترینشونو گذاشته بودن... قرار بود به مناسبت اجراشون شب ی جشن کوچیک بگیرن و پسفردا برگردن... تا ی هفته ی بعد سرشون خیلی شلوغ بود پس می خواستن تا می تونن امشب و فردا رو استراحت کنن و خوش بگذرونن...
*جیمین*
توی ماشین بودیم و داشتیم به سمت هتل حرکت می کردیم... توی ماشین همه از شدت خستگی حرفی نمیزدن.. منم حوصلم سررفته بود و گوشیم دستم بود و داشتم همین طوری تو گوشی میگشتم که سنگینی روی شونم احساس کردم... برگشتم و نگا کردم که دیدم سویونگ به کیوت ترین حالت ممکن خوابش برده و سرش افتاده رو شونه من... برای اینکه نور گوشیم اذیتش نکنه گوشیمو خاموش کردم و گذاشتم کنار... اون لحظه از اینکه سویونگ کنارمه حس خیلی خوبی داشتم.. دوست نداشتم برسیم به هتل و از ماشین پیاده بشیم... اما انگار این خواسته ی من واقعی نمیشد چون خیلی سریع به هتل رسیدیم و ماشین وایساد... سویونگ خیلی اروم خوابیده بود و اصلا دلم نمی خواست بیدارش کنم اما...
جین: جیمین.. سویونگ خوابش برده؟
جیمین: اره...
جین: خب پس بیدارش کن از ماشین پیاده شه...
جیمین: باشه...
سعی کردم خیلی اروم بیدارش کنم... اروم تکونش دادم...
جیمین: سویونگ.. سویونگ.. بیدارشو رسیدیم...
یکم تکون خورد و اروم بیدار شد...
سویونگ: عاا خوابم برد؟ کی خوابم برد؟ رسیدیم؟
جیمین: اره بیا پیاده شیم رسیدیم...
سویونگ: اها باشه...
از ماشین پیاده شدیم و رفتیم تو هتل... بازم اتاقامون دونفره بود.. همه رفتیم تو اتاقامون تا یکم استراحت کنیم و بعددور هم جمع شیم و شام بخوریم و ی جشن کوچیک بگیریم... اما یکم به جونگ کوک حسودیم میشه.. چون با سویونگ توی اتاقه... اهههه اصلا بیخیال نباید به این چیزا فکر کنم.. رفتم رو تختم و یکم دراز کشیدم که استراحت کنم و کم کم خوابم برد...
امید وارم خوشتون اومده باشه💖
حالا که تا اینجا اومدی اون قلبه سفیدو قرمزش کن❤
شرطا:
لایک: ۵۰
کامنت: ۵۰
۱۱.۸k
۱۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.