☆♡پارت: ۵۸♡☆
☆♡پارت: ۵۸♡☆
توی هواپیما همه دونفر دونفر کنار هم نشسته بودن...
جیهوپ و نامجون کنار هم.. جین و شوگا کنار هم جونگ کوک و جیمین هم کنار هم و تهیونگ و سویونگ هم کنار هم... همه رفتن نشستن سرجاهاشون و هواپیما می خواست شروع کنه به پرواز...
سویونگ نشسته بود و همش نفس های عمیق میکشید و هی پاهاشو از رو استرس تکون میداد...
تهیونگ نگاهی بهش انداخت و کمی نگران شد...
تهیونگ: سویونگ چیزی شده؟ حالت خوبه؟
سویونگ سعی میکرد خودشو اروم نشون بده و جواب جونگ کوکو بده...
سویونگ: ا.. اره خ..خوبم...
تهیونگ: مطمئنی؟ اخه خوب بنظر نمیای!
سویونگ: خوبم خوبم فقط یکم استرس دارم...
تهیونگ: چرا؟
سویونگ: چون خیلی وقته هواپیما سوار نشدم! اخرین بار که سوار شدم خیلی کوچیک بودم و مامان و بابامم بودن!
تهیونگ: لازم نیست بترسی یا استرس داشته باشی چون حالا ام ما کنارتیم!
مهمان دار شروع کرد به حرف زدن...
_مهمانان عزیز لطفا همه سرجاهای خودتون بشینید و اماده باشید چون کمی دیگه پرواز رو شروع می کنیم... امید وارم پرواز خوبی داشته باشید...
سویونگ با شنیدن اینکه یکم دیگه قراره هواپیما پرواز کنه استرسش بیشتر شد...
تهیونگ دستشو گذاشت رو دست سویونگ... سویونگ برگشت و تهیونگ و با تعجب نگا کرد... خیلی عجیب بود اما دستای گرم پسر کنارش خیلی براش اشنا بود..
تهیونگ: نترس چیزی نمیشه من کنارتم....
سویونگ دست تهیونگ و یکم فشار داد... حتی این جمله ای هم که الان بکار برد هم خیلی اشنا بود...
سویونگ: ب.. باشه باشه سعی.. میکنم ا.. اروم باش.. م...
سویونگ یکم فکر کرد و چیزیایی یادش اومد...
-نترس چیزی نمیظه دخترم من کنارتم...
یادش اومد! اون دستای گرم و اون جمله ی تهیونگ اون رو یاده باباش مینداخت! الان دیگه سویونگ از اینکه یکی کنارش بود کمی احساس ارامش کرده بود حتی وقتی ام که هواپیما شروع کرد به راه افتادن نترسید! خودش هم نمی دونست چرا اما تهیونگ همیشه اونو یاد باباش مینداخت...
خب اینم از این پارت امیدوارم خوشتون اومده باشه...
شرطا:
لایک: ۵۰
کامنت: ۵۰
تا برمیگردم شرطارو برسونید..
حالا که تا اینجا اومدی اون قلبه سفیدو قرمزش کن❤
توی هواپیما همه دونفر دونفر کنار هم نشسته بودن...
جیهوپ و نامجون کنار هم.. جین و شوگا کنار هم جونگ کوک و جیمین هم کنار هم و تهیونگ و سویونگ هم کنار هم... همه رفتن نشستن سرجاهاشون و هواپیما می خواست شروع کنه به پرواز...
سویونگ نشسته بود و همش نفس های عمیق میکشید و هی پاهاشو از رو استرس تکون میداد...
تهیونگ نگاهی بهش انداخت و کمی نگران شد...
تهیونگ: سویونگ چیزی شده؟ حالت خوبه؟
سویونگ سعی میکرد خودشو اروم نشون بده و جواب جونگ کوکو بده...
سویونگ: ا.. اره خ..خوبم...
تهیونگ: مطمئنی؟ اخه خوب بنظر نمیای!
سویونگ: خوبم خوبم فقط یکم استرس دارم...
تهیونگ: چرا؟
سویونگ: چون خیلی وقته هواپیما سوار نشدم! اخرین بار که سوار شدم خیلی کوچیک بودم و مامان و بابامم بودن!
تهیونگ: لازم نیست بترسی یا استرس داشته باشی چون حالا ام ما کنارتیم!
مهمان دار شروع کرد به حرف زدن...
_مهمانان عزیز لطفا همه سرجاهای خودتون بشینید و اماده باشید چون کمی دیگه پرواز رو شروع می کنیم... امید وارم پرواز خوبی داشته باشید...
سویونگ با شنیدن اینکه یکم دیگه قراره هواپیما پرواز کنه استرسش بیشتر شد...
تهیونگ دستشو گذاشت رو دست سویونگ... سویونگ برگشت و تهیونگ و با تعجب نگا کرد... خیلی عجیب بود اما دستای گرم پسر کنارش خیلی براش اشنا بود..
تهیونگ: نترس چیزی نمیشه من کنارتم....
سویونگ دست تهیونگ و یکم فشار داد... حتی این جمله ای هم که الان بکار برد هم خیلی اشنا بود...
سویونگ: ب.. باشه باشه سعی.. میکنم ا.. اروم باش.. م...
سویونگ یکم فکر کرد و چیزیایی یادش اومد...
-نترس چیزی نمیظه دخترم من کنارتم...
یادش اومد! اون دستای گرم و اون جمله ی تهیونگ اون رو یاده باباش مینداخت! الان دیگه سویونگ از اینکه یکی کنارش بود کمی احساس ارامش کرده بود حتی وقتی ام که هواپیما شروع کرد به راه افتادن نترسید! خودش هم نمی دونست چرا اما تهیونگ همیشه اونو یاد باباش مینداخت...
خب اینم از این پارت امیدوارم خوشتون اومده باشه...
شرطا:
لایک: ۵۰
کامنت: ۵۰
تا برمیگردم شرطارو برسونید..
حالا که تا اینجا اومدی اون قلبه سفیدو قرمزش کن❤
۱۷.۷k
۲۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.