آخرین روز زندگی
آخرین روز زندگی
رفتن داخل*
+خب خوش آمدید
(ا.ت 2 تا شیشه ویسکی از زیرزمین آورد)
توجه:رفتن خونه لاکی نه خوابگاه و فردا دانشگاه تعطیل هست
ا.ت و نامجون هم از ویسکی ها نخوردن
بعد چند دقیقه دخترا رفتن اتاق و خوابیدن
با دوستپسر هاشون سکوت زیادی برقرار
بود ا.ت و نامجون هم زمان به حرف آمدن ولی بعدش سکوت که ا.ت گفت
+خب بهتره ماهم بخوابیم من داخل اتاقم
یک تخت اضافه دارم بیا دنبالم نامجون بدون حرفی وارد شد و خوابیدن شب بارون شدیدی میآمد و رعد و برق شدت گرفت کم کم داشت خواب میرفت وایییی
الان الان چکار کنه هان آخه نامجون میتونه
آرامش کنه
غرورش رو کنار گذاشت و رفت پیش نامجون ولی دلش نیومد خیلی کیوت خوابیده بود با رعد برق دوم 2متر پرید و
رفت روی تختش و بی صدا گریه میکرد و زیر
پتو بود که دید نامجون داره بیدار میشه
ویو نامجون*
یک دفعه رعد و برق گرفت فکر کنم این
20مین رعد و برق هست صدای ا.ت میومد
هرچه قدر هم بی صدا باشه ولی داخل سکوت به گوش میرسه دیدم داره گریه میکنه
خیلی کیوت بود رفتم سمتش و بغلم گرفتمش و بهش دلداری دادم
ولی هرچقدر رعد برق میومد گریه شدید تر میشد
رفتم بیرون ویک ایوان آب با قرص خواب آور
برداشتم و آمدم پیشش بهش دادم خورد بعدش پایین تخت برای خودم و ا.ت جا انداختم و بغلش کردم کم کم سرش بی حس
شد و افتاد خوابیده بود از بغلم آوردمش بیرون رفتم سر جام و خوابیدم
یکم بی قراری میکردم و خوابم نمیبرد نگاهی به ا.ت کردم و دستش رو گرفتم چند تار موش رو
زدم کنار گوشش و صورتش رو خالی کردم خیلی کیوت و قشنگ خوابیده بود چشمام گرم شد فردا تعطیل
بود پارچ آب رو برداشتم و یک لیوان آب خوردم و یکم به فکر جشن بودم که چی بپوشم فقط 1 روز دیگه هست و چشمام رو روی هم فشار دادم و کم کم خوابم برد
رفتن داخل*
+خب خوش آمدید
(ا.ت 2 تا شیشه ویسکی از زیرزمین آورد)
توجه:رفتن خونه لاکی نه خوابگاه و فردا دانشگاه تعطیل هست
ا.ت و نامجون هم از ویسکی ها نخوردن
بعد چند دقیقه دخترا رفتن اتاق و خوابیدن
با دوستپسر هاشون سکوت زیادی برقرار
بود ا.ت و نامجون هم زمان به حرف آمدن ولی بعدش سکوت که ا.ت گفت
+خب بهتره ماهم بخوابیم من داخل اتاقم
یک تخت اضافه دارم بیا دنبالم نامجون بدون حرفی وارد شد و خوابیدن شب بارون شدیدی میآمد و رعد و برق شدت گرفت کم کم داشت خواب میرفت وایییی
الان الان چکار کنه هان آخه نامجون میتونه
آرامش کنه
غرورش رو کنار گذاشت و رفت پیش نامجون ولی دلش نیومد خیلی کیوت خوابیده بود با رعد برق دوم 2متر پرید و
رفت روی تختش و بی صدا گریه میکرد و زیر
پتو بود که دید نامجون داره بیدار میشه
ویو نامجون*
یک دفعه رعد و برق گرفت فکر کنم این
20مین رعد و برق هست صدای ا.ت میومد
هرچه قدر هم بی صدا باشه ولی داخل سکوت به گوش میرسه دیدم داره گریه میکنه
خیلی کیوت بود رفتم سمتش و بغلم گرفتمش و بهش دلداری دادم
ولی هرچقدر رعد برق میومد گریه شدید تر میشد
رفتم بیرون ویک ایوان آب با قرص خواب آور
برداشتم و آمدم پیشش بهش دادم خورد بعدش پایین تخت برای خودم و ا.ت جا انداختم و بغلش کردم کم کم سرش بی حس
شد و افتاد خوابیده بود از بغلم آوردمش بیرون رفتم سر جام و خوابیدم
یکم بی قراری میکردم و خوابم نمیبرد نگاهی به ا.ت کردم و دستش رو گرفتم چند تار موش رو
زدم کنار گوشش و صورتش رو خالی کردم خیلی کیوت و قشنگ خوابیده بود چشمام گرم شد فردا تعطیل
بود پارچ آب رو برداشتم و یک لیوان آب خوردم و یکم به فکر جشن بودم که چی بپوشم فقط 1 روز دیگه هست و چشمام رو روی هم فشار دادم و کم کم خوابم برد
۴.۶k
۳۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.