سادیسمی
#سادیسمی
پارت 18
* دوتاشونم از بار اومدن بیرون و به سمت ماشین رفتن ..
نشستن و جونگ کوک ماشین و روشن کرد و تو راه .. هیچی حرفی نمیزدند .. تا اینکه آت گفت ..
جونگ کوک .. بگو دیگه ..( آروم)
- آت ..هیچی نبود فقط داشت تو رو میترسوند همین ..( آروم)
ول..
- آت لطفاً دیگه هیچی نگو .. ( جدی)
* آت دیگه ساکت شد ...
بعد 20 مین .. رسیدن جونگ کوک .. پیاده شد .. ولی آت هنوز تو ماشین بود ..
جونگ کوک با نزدیک شدن به در ماشین آروم درشو باز کرد و آتی که خوابش برده بود ..
ولی یه قطره اشک تو گونش بود .. کامل معلوم بود گریه کرده بینیش قرمز بود ..
جونگ کوک به خاطر این دل نازک بودن آت که زود گریش میگرفت و.. ناراحت میشد .. پوفی کشید و آروم از روی صندل ماشین برش داشت و بغلش کرد و رفت داخل و آت و گذاشت رو تختش و آروم روشو کشید و اومد بیرون..
جونگ کوک تو اتاق کارش بود ...
و ذهنش پر از سوال ..
اینکه اگه آت ماجرا رو بفهمه چی میشه ..
ماجرایی که چندین سال بود .. ازش پنهون کرده بود ..
آت اون موقع سنش پایین بود و از هیچی خبر نداشت ..
"ویو نویسنده گذشته"
تو با چه حقی اینارو میگی .. وقتی خودت مقصر تمام کارهایی ...
یهو شلیک تفنگ به گوش رسید درسته .. این بابای آت و جونگ کوک بودند که به خاطر یه چیز اشتباه داشتن همو به کشتن میدادن ..
پارت 18
* دوتاشونم از بار اومدن بیرون و به سمت ماشین رفتن ..
نشستن و جونگ کوک ماشین و روشن کرد و تو راه .. هیچی حرفی نمیزدند .. تا اینکه آت گفت ..
جونگ کوک .. بگو دیگه ..( آروم)
- آت ..هیچی نبود فقط داشت تو رو میترسوند همین ..( آروم)
ول..
- آت لطفاً دیگه هیچی نگو .. ( جدی)
* آت دیگه ساکت شد ...
بعد 20 مین .. رسیدن جونگ کوک .. پیاده شد .. ولی آت هنوز تو ماشین بود ..
جونگ کوک با نزدیک شدن به در ماشین آروم درشو باز کرد و آتی که خوابش برده بود ..
ولی یه قطره اشک تو گونش بود .. کامل معلوم بود گریه کرده بینیش قرمز بود ..
جونگ کوک به خاطر این دل نازک بودن آت که زود گریش میگرفت و.. ناراحت میشد .. پوفی کشید و آروم از روی صندل ماشین برش داشت و بغلش کرد و رفت داخل و آت و گذاشت رو تختش و آروم روشو کشید و اومد بیرون..
جونگ کوک تو اتاق کارش بود ...
و ذهنش پر از سوال ..
اینکه اگه آت ماجرا رو بفهمه چی میشه ..
ماجرایی که چندین سال بود .. ازش پنهون کرده بود ..
آت اون موقع سنش پایین بود و از هیچی خبر نداشت ..
"ویو نویسنده گذشته"
تو با چه حقی اینارو میگی .. وقتی خودت مقصر تمام کارهایی ...
یهو شلیک تفنگ به گوش رسید درسته .. این بابای آت و جونگ کوک بودند که به خاطر یه چیز اشتباه داشتن همو به کشتن میدادن ..
۳.۵k
۱۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.