سادیسمی
#سادیسمی
پارت 16
"فردا"
* بلاخره .. ساعت .. 8 شب بود آت و جونگ کوک در حال آماده شدن بودن که برن بار ..
هردو حاضر بودن .. آت داشت به سمت جونگ کوک میرفت تا باهم سوار ماشین بشن ..
و حرکت کنن آت اولین بارش بود که پاشو تو بار میزاشت به خاطر همین هیجان داشت ببینه چجور جاییه..
وقتی .. رسیدن .. پیاده شدن و رفتم داخل ..
جونگ کوک قبل از اینکه برن به آت گفته بود که زیاد .. ازش دور نشه ..
چون اونجا همه جوره آدم پیدا میشد که میتونستن هر بلایی سرت بیارن ...
پس آتم به حرفش گوش داده بود و کنار جونگ کوک بود ... جونگ کوک داشت .. با دوستاش حرف میزد و شراب میخورد ..
اتم کلا .. حواسش جای دیگه ای بود داشت به اطراف نگا میکرد ..
یکی با یه زن به طرف جونگ کوک اومد .. جونگ کوک با خشم از جاش پاشد و وایساد و گفت ..
- هع.. عوضی اینجا چیکار میکنی ( نیشخند عصبی )
* آت هم پشت جونگ کوک بود و هی از جونگ کوک میپرسید این کیه .. جونگ کوکم گفت ..
- آت ساکت باش ..
* دست آت و گرفت و پشت سرش نگه داشت .. آت دیده نمیشد انقد که کوچیک بود .. اون کسی که با اومدنش .. جونگ کوک و خشمگین کرده بود .. گفت ..
' میبینم که هنوزم باهات .. و نکشتیش ( نیشخند )
* با حرفی که زد .. جونگ کوک خشمش چند برابر شد ولی خودشو کنترل کرد ...ولی آت تعجب زده داشت نگاشون میکرد .. براش عجیب بود سوال های مرده .. همینطور انقد عصبی بودن .. جونگ کوک .. تا حالا جونگ کوک رو تو این وضعیت ندیده بود ...
پارت 16
"فردا"
* بلاخره .. ساعت .. 8 شب بود آت و جونگ کوک در حال آماده شدن بودن که برن بار ..
هردو حاضر بودن .. آت داشت به سمت جونگ کوک میرفت تا باهم سوار ماشین بشن ..
و حرکت کنن آت اولین بارش بود که پاشو تو بار میزاشت به خاطر همین هیجان داشت ببینه چجور جاییه..
وقتی .. رسیدن .. پیاده شدن و رفتم داخل ..
جونگ کوک قبل از اینکه برن به آت گفته بود که زیاد .. ازش دور نشه ..
چون اونجا همه جوره آدم پیدا میشد که میتونستن هر بلایی سرت بیارن ...
پس آتم به حرفش گوش داده بود و کنار جونگ کوک بود ... جونگ کوک داشت .. با دوستاش حرف میزد و شراب میخورد ..
اتم کلا .. حواسش جای دیگه ای بود داشت به اطراف نگا میکرد ..
یکی با یه زن به طرف جونگ کوک اومد .. جونگ کوک با خشم از جاش پاشد و وایساد و گفت ..
- هع.. عوضی اینجا چیکار میکنی ( نیشخند عصبی )
* آت هم پشت جونگ کوک بود و هی از جونگ کوک میپرسید این کیه .. جونگ کوکم گفت ..
- آت ساکت باش ..
* دست آت و گرفت و پشت سرش نگه داشت .. آت دیده نمیشد انقد که کوچیک بود .. اون کسی که با اومدنش .. جونگ کوک و خشمگین کرده بود .. گفت ..
' میبینم که هنوزم باهات .. و نکشتیش ( نیشخند )
* با حرفی که زد .. جونگ کوک خشمش چند برابر شد ولی خودشو کنترل کرد ...ولی آت تعجب زده داشت نگاشون میکرد .. براش عجیب بود سوال های مرده .. همینطور انقد عصبی بودن .. جونگ کوک .. تا حالا جونگ کوک رو تو این وضعیت ندیده بود ...
۵.۵k
۱۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.