چشمانش را باز کرد و تکان ریزی خورد
چشمانش را باز کرد و تکان ریزی خورد
با دیدن فضای آشنای اتاق پوف کلافه ای کشید
بازم همان اتاق و همان رنگ سفید...
با بلند شدن صدای جیغ گوش خراشی از اتاق بغلی چشمانش را محکم روی هم فشار داد
چرا باید در این دیوانه خانه زندانی میشد؟
ضربان قلبش بالا رفت
با تمام شدن اون صدای مزحک و آزار دهنده، اشکی از گوشه ی چشمانش روی بالشت سفید رنگش افتاد
با بغض چشمانش را دوباره باز کرد
دلش برای خانه اش تنگ شده بود
دلش برای خانواده اش تنگ شده بود
دلش آزادی میخواست
دلش پرواز میخواست
دلش آن پروانه ی بنفش را میخواست
دلش خیلی چیز ها میخواست
ولی هیچ گوشی نبود که به خواسته های دلش گوش کند....
با دیدن فضای آشنای اتاق پوف کلافه ای کشید
بازم همان اتاق و همان رنگ سفید...
با بلند شدن صدای جیغ گوش خراشی از اتاق بغلی چشمانش را محکم روی هم فشار داد
چرا باید در این دیوانه خانه زندانی میشد؟
ضربان قلبش بالا رفت
با تمام شدن اون صدای مزحک و آزار دهنده، اشکی از گوشه ی چشمانش روی بالشت سفید رنگش افتاد
با بغض چشمانش را دوباره باز کرد
دلش برای خانه اش تنگ شده بود
دلش برای خانواده اش تنگ شده بود
دلش آزادی میخواست
دلش پرواز میخواست
دلش آن پروانه ی بنفش را میخواست
دلش خیلی چیز ها میخواست
ولی هیچ گوشی نبود که به خواسته های دلش گوش کند....
۱۲.۱k
۱۸ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.