از وقتی فهمیدم که...

💜🫐💜🫐💜🫐💜🫐💜
#پارت30

کوک اومد سمتم و گفت

_بیا بریم..

+کجا

+میخوام بدزدمت

و دستشو آورد سمتم تا بلندم کنه که یونگی زد پشت دستش و گفت
غلط کردی میخوای بدزدیش تازه اومده..
_بابا دوست دختر خودمه دلم میخواد بدزدمش

شوگا:عمرا اگه بزارم..

نامجون اومد سمتمون و گفت
بزار برن گناه دارن

+عیششششش...

شوگا:باشه برین ..ولی مواظب باشید هنوز وقت زیاده که بخوام عمو یا دایی شم

رو فرشیمو در آوردم و زدم پشت گردنش که بلند زد زیر خنده
_اوکی..هرکاری دلتون میخواد بکنین

+یونگیییییییییییییییی

************
+کجا میخوایم بریم؟

_خونه من

+آها

در خونشو باز کرد رفتیم داخل با دیدن خونش دهنم باز شد..
💜

#فیکشن #سناریو #فیک #رمان_فیک #بی_تی_اس #آرمی #سناریو_بی_تی_اس
دیدگاه ها (۰)

از وقتی فهمیدم که...

از وقتی فهمیدم که...

از وقتی فهمیدم که...

از وقتی فهمیدم که...

꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂𝙥𝙖𝙧𝙩³¹......: هوفف خدایا چه گیری افتادیمبا حرص ...

سایه های سبز

P⁴ فردای عروسیامروز قرار با پسرا برای گرفتن یک محموله اسلحه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط