از وقتی فهمیدم که...

💜🫐💜🫐💜🫐💜🫐💜
#پارت32

دستمو بردم توی موهاشو سرشو از توی موهام کشوندم بیرون

به چشمای خمارش نگاه کردم و آروم سرشو آوردم پایین لبامو رو لباش گذاشتم...

دستاش از زیر حوله رد کرد و کمرمو چنگ زد محکم به خودش فشار داد ...
و این شد یه شروع جدید برای من..

*********
با بی حالی ازش جدا شدم که..

با خنده بهم نگاه کرد

+کوفت..جونمو گرفتی حالا نشستی میخندی..

_امممم خب برا اولین بار چطور بود

+اه حرف نزن ...و با خجالت سرمو برم زیر پتو...
°•°•°•°•°
_ آهای خوشگل خانم نمیخوای بیدار شی

با صدای کوک چشمامو باز کردم

_خوبی..

+آره

_بلند شو یه چیزی بخور...

نگاهی به گردنم کرد و نیشخندی زد و رفت...

سریع بلند شدم رفتم جلو آینه
هیععععع زلیل نمرده کل بدنمو کبود کرده

به لباسایی که پایین تخت افتاده بود نگاه کردم و لبخند زدم

شاید بهترین شب زندگیم بود...

#فیکشن #سناریو #فیک #رمان_فیک #بی_تی_اس #آرمی #سناریو_بی_تی_اس
دیدگاه ها (۰)

از وقتی فهمیدم که...

از وقتی فهمیدم که...

از وقتی فهمیدم که...

از وقتی فهمیدم که...

"سرنوشت "p,36...۱۰ مین بعد ....ا/ت : بریم تو ؟ سرده....کوک :...

شوهر دو روزه. پارت۷۵

#Gentlemans_husband#Season_two#part_196بیشتر نزدیکش شدمدستی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط