رمان رز زخمی

رمان رز زخمی🍷🔪
پارت۱۵

سه تا تلمبه زدم. ازش بیرون نکشیدم فقط خودمو یکم بالا پایین کردم. و خودم رو کشیدم. و یکی سی*نه هاش رو میک زدم اونیکی رو توی دستم کرفتم و چنگ زدم. دیانا فقط گریه میکرد که اعصبابم خورد شد و یک سیلی محکم بهش زدم که دستم خودم از جا در اومد. خون از توی دهنش ریخت بیرون. و با گریه گفت:
دیانا: لا*شی هیز ولم کن بیشعور.(باگریه)
ارسلان: من لا*شیم دیگه دارم برات.
مردونگیم رو در آوردم و با شدت واردش کردم که خون پاچید روی ملافه و جیغ دیانا رفت بالا و دیگه نه گریه کرد نه داد زد. دو تلمبه زدم که یهو دیدم نفسای دیانا کم شده.
نگران شدم؛ بلند چشم یه لباس پوشیدم یه لباسم تن دیانا کردم سریع گهواره ای بغلش کردم و بردمش داخل ماشین. به سمت بیمارستان حرکت کردم نفسای دیانا هی کم تر و کمتر میشد انقدر تند میرفتم که مزدیک بود چند بار تصادف کنم.
با هزاران فکر و استرس خودم رو رسوندم بیمارستان بردمش سمت پذیرش که بهم گفتن برم توی یک اتاق یکم اونجا موند و آوردنش توی آیسیو:
۲ساعت بعد:
دکتر از اتاق اومد بیرون رفتم سمتش و ازش پرسیدم:
ارسلان: سلام حال دیانا کاشی چطوره(پسر عمو دختر عمو هستن دیگه)
دکتر:......................
اینو کادو بهتون دادم چون یک نفر همش توی کامنتا تبلیغ خودش رو میکنه ولی شما اصلاً بهش محل نمیدید.
دوستون دارمممممممممممم خوشملای من.🤭🫶❤️‍🩹💓
دیدگاه ها (۱۲)

دوست داری باهم چی کار کنی؟

بچه ها میخواهم یک بیوگرافی بدم بهتون: اسم: فاطیماسن: ۱۲کلاس:...

رمان رز زخمی🍷🔪پارت ۱۴رفتم توی اتاقش فاتحه هم رو خوندم. بعد ...

رمان رز زخمی🍷🔪پارت ۱۳صبح: از خواب بیدار شدم ارسلان هنوز خواب...

رمان بغلی من پارت ۶۶ ارسلان: بخدا چیزی نیست پنبه رو آغشته به...

رمان بغلی من پارت۱۰۹و۱۱۰و۱۱۱ ارسلان: لبخند خبیثی رو لبم نشست...

رمان بغلی من پارت ۶۳دیانا: آره ارسلان: حالا من از حرفی که او...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط