رمان رز زخمی

رمان رز زخمی🍷🔪
پارت ۱۳
صبح: از خواب بیدار شدم ارسلان هنوز خواب بود یکم نگران شدم آخه خیلی خوابیده بود. به خواطر همین صداش زدم:
دیانا: ارسلان؟ قربونت برم؟
با صدای دورگه گفت:
ارسلان: خدانکنه. و زد زیر گریه.
دیانا: فدات شم تورو جون من گریه نکن قریونت برم.
ارسلان: آخه (با گریه)

(بچه ها نمیخوام خیلی منتظرتون بزارم پس میریم ۱سال بعد:)

۱سال بعد:

ساعت ۱۲شب بود ارسلان از کاباره نیومده بود میترسیدم ارسلان توی این یک سال خیلی تغییر کرده بود و کم کم داشت به نبود شایان عادت میکرد اما هنوز دنبال قاتلش بود. اما با من مثل یک برده رفتار مکیرد. منم توی این یکسال وابسته اش شده بودم. امروز هم جمعه شب بود تا شنبه خدمت کارا رفتن استراحت. واییییی. روی کاناپه نشسته بوپم پلکام کم کم رفت روی هم که صدای در اومد:
دیانا: ارسلان؟
ارسلان: دیانا برو اتاق(خمار)
دیانا: ارسلان؛ اروم باش. تو مستی.
ارسلان: بدوووووو(خمار)
دیانا: ارسلان(با بغض)
ارسلان: برووووووووووو(خمار)
دیدگاه ها (۳)

رمان رز زخمی🍷🔪پارت ۱۴رفتم توی اتاقش فاتحه هم رو خوندم. بعد ...

رمان رز زخمی🍷🔪پارت۱۵سه تا تلمبه زدم. ازش بیرون نکشیدم فقط خو...

رمان رز زخمی🍷🔪پارت ۱۲یکم دلداریش دادم آرو مش کردم تا خوابید ...

رمان رز زخمی🍷🔪پارت ۱۱#دیانالبخنده آرومی زدم و یه بوسهی کوتاه...

رمان بغلی من پارت های ۸۹و۹۰و۹۱دیانا: دیگه از بیدار موندن ها ...

رمان بغلی من پارت ۱۱۲و۱۱۳و۱۱۴دیانا: دستمو جلوی لبم گرفتم ارس...

رمان بغلی من پارت۱۰۹و۱۱۰و۱۱۱ ارسلان: لبخند خبیثی رو لبم نشست...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط