نفرت در برابر عشقی که بهت دارم

{{نفرت در برابر عشقی که بهت دارم}}
پارت 79

جونگکوک بعد از تموم شدن کارش از شرکت خارج شد و سوار ماشین اش شد و به عمارت اش برگشت و مثل همیشه بدون توجه به پدر و مادرش
به سمته پله ها رفت که با صدای خدمتکار ایستاد
خدمتکار : قربان پدرتون با شما کار دارن
جونگکوک بدون اینکه به سمتش برگرده گفت
جونگکوک : بهشون بگو خسته ام میخوام استراحت کنم
خدمتکار : قربان ایشون گفتن حتما برید دیدنشون
جونگکوک نفس عمیقی از روی کلافگی کشید و به سمته سالون رفتن
که پدر و مادرش روی مبل نشست بودن و جونگکوک به سمتشون رفت و
روی مبل نشست که پدرش طبلتی که توی دستش بود رو روی میز انداخت و با عصبانیت گفت
پ/جونگکوک : اینا چیه من اون شرکت رو بهت دادم تا به این وضع بیوفته
جونگکوک پاش روی اون یکی پاش انداخت و به مبل تکیه داد
جونگکوک : چیزه مهمی نیست خودم درستش میکنم
پ/جونگکوک : چیو میخواهی درست کنی سهام شرکت داره اوفت میکنه
اما تو خونسردی جلوم نشست و اینارو میگی
جونگکوک : شما شرکت رو من به سپردین هر اتفاقی اوفتاد خودم مسئولیتش رو قبول میکنم
جونگکوک از روی مبل بلند شد که با حرف مادرش برگشت
م/جونگکوک : جریان رابطه‌ای تو با سهامدار جدیدن شرکت‌ چیه؟
جونگکوک : این زندگی شخصی خودم به کسی جواب پس نمیدم
پ/جونگکوک : زندگی شخصی تو نیست فهميدی
تو پسر خانواده جئون هستی نه یه آدم عادی پس خواست به رفتارت باشه
م/جونگکوک : بايد اون دختر رو بیاری تا باهاش آشنا بشیم باید این آبرو ریزی رو جم کنیم بهت گفته بودیم که با هرچندتا دختر که میخواهی میتونی باشی ولی نباید رسانه و خبرنگار ها متوجه بشن
جونگکوک : بخاطر زندگی شخصی به کسی جواب نمیدم اگه بازجویی تون تموم شد میخوام استراحت کنم
جونگکوک بدون توجه به حرف پدرش به سمت اتاقش رفت و وارد اتاق شد وارد حمام شد و لباس هاش رو درآورد و زیر دوش ایستاد
هیچ وقت مثل یه خانواده نبودن و نیستن
از حمام خارج شد و با پوشیدن شلوار خودش روی تخت انداخت
و چشماش رو بست و دستش روی چشماش گذاشت
نتها کسی که میتونستم با فکر کردن بهش آروم بشه اون دختر بود
قبلا بعد از حرفای که از پدر و مادرش می‌شنید
فقد میخواست مست کنه تا هیچی از این زندگی یادش نیاد اما الان فرق می‌کرد تنها چیزی که می‌خواست دیدین اون دختر بود
از روی تخت بلند شد و بیراهنش روی پوشید و از عمارت خارج شد
{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{

سه ساعتی میشد که از شرکت اومده بود و از شدت خستگی با همون لباش روی تخت خوابی برده بود
با صدای خدمتکار از خواب بیدار شد
خدمتکار : خانم شام حاضره..........ادامه دارد
دیدگاه ها (۰)

{{نفرت در برابر عشقی که بهت دارم}}پارت 80خدمتکار : خانم شام ...

خيلی ناامید شدم چرا انقدر گذارش کردین که 32پارت از فیکم رو و...

{{نفرت در برابر عشقی که بهت دارم}}پارت 78ا،ت : کسی که بايد ت...

{{نفرت در برابر عشقی که بهت دارم}}پارت 77جونگکوک : فکر کردم ...

خشم تبدیل به عشق

《 ازدواج نافرجام 》⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ پارت 92 ⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩همی...

قلب سیاه و نشان سرخ

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط