Maah Banafsham
#Maah_Banafsham
#part117
…ارسلاننن
_دروغ میگم مگه
سرشو انداخت پایینو گفت
…خب نه
_حالا ناراحت نباش برات اوکیش میکنم
…وای قربونت برم من
بهش خندیدم و پرونده هارو دادم و رفت
به سرم زد زنگ بزنم به نیکا
شمارشو نداشتم
عصبی به گوشیم نگاه کردم
که یادم افتاد دیانا با گوشی من به نیکا زنگ زده بود
خداروشکر تاریخچه تماسامو پاک نکردم
سریع رفتم
و به اخرین شماره ناشناس زنگ زدم
اول جواب نداد بار دوم جواب داد
-بله؟
_نیکا
-ببخشید یه لحظه
بعد چند دقیقه باز صداش پیچید تو گوشم
-جان ارسلان
_چخبر
-سلامتی
_چیزی نمیخاین؟
-نه همچی اوکیه
_اها
-دیانام حالش خوبه(شیطون)
_نه چیزه ام
-باشه باشه فهمیدم اصلا هم برا دیانا زنگ نزدی
_خو این چند روز بکوب باهم بودیم
یه دقیقه از هم دور نبودیم
-اها،حالش خوبه
_بش،پس مراقب خودتون باشید
-اوکی،ارسلان
_جان
-با دخترا بریم بیرون
_شما برین،دیانا حق نداره پاشو از در بزاره بیرون
-اع چرا مثل باباها گیر میدی،بخدا تو از بابای من گیر تری
با این حرفش ناخداگاه لبخندی اومد رو لبم
بابا!
_خو خونه بمونین
-هوف باشه
_نیکا بفهمم این قضیه بیرون رفتنو انداختی تو سر نیکا بخدا به امیر انتقالی که درخواست داده بود بره ترکیه رو بهش میدم
-چرااا چیزه خب یعنی به من چه نه نمیدونم اصلا
_اها یعنی تو دوسش نداری
-چیزه من صدا میکنن باید برم
_اها باشه،حرفم یادت باشه
بعد این حرفم یه خدافظی هول هولکی کرد و بعدش تلفنو قط کرد....
#part117
…ارسلاننن
_دروغ میگم مگه
سرشو انداخت پایینو گفت
…خب نه
_حالا ناراحت نباش برات اوکیش میکنم
…وای قربونت برم من
بهش خندیدم و پرونده هارو دادم و رفت
به سرم زد زنگ بزنم به نیکا
شمارشو نداشتم
عصبی به گوشیم نگاه کردم
که یادم افتاد دیانا با گوشی من به نیکا زنگ زده بود
خداروشکر تاریخچه تماسامو پاک نکردم
سریع رفتم
و به اخرین شماره ناشناس زنگ زدم
اول جواب نداد بار دوم جواب داد
-بله؟
_نیکا
-ببخشید یه لحظه
بعد چند دقیقه باز صداش پیچید تو گوشم
-جان ارسلان
_چخبر
-سلامتی
_چیزی نمیخاین؟
-نه همچی اوکیه
_اها
-دیانام حالش خوبه(شیطون)
_نه چیزه ام
-باشه باشه فهمیدم اصلا هم برا دیانا زنگ نزدی
_خو این چند روز بکوب باهم بودیم
یه دقیقه از هم دور نبودیم
-اها،حالش خوبه
_بش،پس مراقب خودتون باشید
-اوکی،ارسلان
_جان
-با دخترا بریم بیرون
_شما برین،دیانا حق نداره پاشو از در بزاره بیرون
-اع چرا مثل باباها گیر میدی،بخدا تو از بابای من گیر تری
با این حرفش ناخداگاه لبخندی اومد رو لبم
بابا!
_خو خونه بمونین
-هوف باشه
_نیکا بفهمم این قضیه بیرون رفتنو انداختی تو سر نیکا بخدا به امیر انتقالی که درخواست داده بود بره ترکیه رو بهش میدم
-چرااا چیزه خب یعنی به من چه نه نمیدونم اصلا
_اها یعنی تو دوسش نداری
-چیزه من صدا میکنن باید برم
_اها باشه،حرفم یادت باشه
بعد این حرفم یه خدافظی هول هولکی کرد و بعدش تلفنو قط کرد....
۴.۹k
۰۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.