PART

PART_4

ویو جیسونگ:
از مدرسه برگشتم
سمت خونمون رفتم
اما قبل از اینکه حتی در خونه رو بزنم دربازشد و با چهره ی مامانم رو به رو شدم

مامان جیسونگ در حالی که چمدون وسایل جیسونگ رو وسط کوچه پرت کرد گفت

مامان جیسونگ:
از اینجا گمشو
من برا خودمم اضافی ام و حالا نمیتونم تورو هم نگه دارم
از وقتی که بابات مرده هیچی روال نیست
الانم میرم با یه مرد ازدواج بکنم تا شاید بتونم دخل و خرجم رو دربیارم
توی چمدونت هم به قدر کافی پول گذاشتم

مامانش بعد گفتن این حرفا در رو به روی جیسونگ بست.....
جیسونگ به خاطر کوبیده شدن دره خونه لرزه ای کرد
بغض شدیدی داشت که چیزی نگذشت که تبدیل به گریه شد

همونطوری که اشک میریخت داشت راه میرفت ولی در عین حال دنبال راه و چاره میگشت

تصمیم گرفت به یه مهمون خونه ای بره

ساعت 19:00

فیلیکس:
این پسره چرا نیومدههههه
واییی دارم دیوونه میشمم رسمااااا

هیونجین:چیزیش نشده باشه؟

فیلیکس:نمیدونم

جونگین: *پوکر*خب زنگ بزنید بهش

فیلیکس :جنابعالی جواب نمیدن


ویو راوی:
جیسونگ مهمون خونه ای رو پیدا کرد که توش پر از متجاوز و دزد و قاچاقچی بود اما چاره ای هم نبود

جیسونگ بعد حساب کردن پول رفت توی اتاقی که برای ۱ ماه رزور کرده بود

+هوففف حالا باید یه کار پیدا بکنم
#استاد_جذاب
دیدگاه ها (۴)

PART_5چند روز گذشته بودجیسونگ مدرسه نمیرفتدوستاش و مخصوصا اس...

PART_6همه از استاداشون و دوستاشون خداحافظی کردنو وقتی کل مدر...

PART_3ویو لینو:داشتم سمت کلاسم میرفتم که یه لحظه دردی رو روی...

PART_2لینو همه رو حضور غیاب کرد تا اینکه به نفر اخر رسید.......

فیلیکس: چیییییییییی؟؟؟؟( چشماش خون شد)ات: هی اروم باش همین ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط