افسانه شعبان نژاد
خانم "افسانه شعباننژاد"، شاعر، روزنانهنگار و نویسنده کودک و نوجوان، زادهی یک اردیبهشت ماه ۱۳۴۲ خورشیدی، در شهداد کرمان است.
◇ نمونهی داستان:
(۱)
[قابلمه]
قابلمه داشت غذا میپخت. خاله سوسکه را گوشه آشپزخانه دید. جیغ کشید و از حال رفت. دیگر نتوانست غذا را بپزد. ظهر شد آشپزباشی آمد که غذا را بکشد. دید غذا نپخته است. با خودش گفت: این قابلمه دیگر کهنه شده است. خوب غذا نمیپزد. باید یک قابلمه نو بخرم.
قابلمه غصهدار شد. زار زار گریه کرد. خاله سوسکه جلو آمد و پرسید: چی شده؟ چرا گریه میکنی؟
قابلمه جیغ زد و گفت: برو، برو! من از تو میترسم.
خاله سوسکه گفت: چرا میترسی؟ من که با تو کاری ندارم.
قابلمه گفت: هر وقت تو را میبینم، نمیتوانم غذا بپزم. میخواهند یک قابلمه دیگر به جای من بیاورند.
خاله سوسکه خیلی مهربان بود. دلش سوخت. فردای آن روز از آشپزخانه اسبابکشی کرد و رفت تا قابلمه، غذایش را بپزد.
گردآوری و نگارش:
#رها_فلاحی
┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
◇ نمونهی داستان:
(۱)
[قابلمه]
قابلمه داشت غذا میپخت. خاله سوسکه را گوشه آشپزخانه دید. جیغ کشید و از حال رفت. دیگر نتوانست غذا را بپزد. ظهر شد آشپزباشی آمد که غذا را بکشد. دید غذا نپخته است. با خودش گفت: این قابلمه دیگر کهنه شده است. خوب غذا نمیپزد. باید یک قابلمه نو بخرم.
قابلمه غصهدار شد. زار زار گریه کرد. خاله سوسکه جلو آمد و پرسید: چی شده؟ چرا گریه میکنی؟
قابلمه جیغ زد و گفت: برو، برو! من از تو میترسم.
خاله سوسکه گفت: چرا میترسی؟ من که با تو کاری ندارم.
قابلمه گفت: هر وقت تو را میبینم، نمیتوانم غذا بپزم. میخواهند یک قابلمه دیگر به جای من بیاورند.
خاله سوسکه خیلی مهربان بود. دلش سوخت. فردای آن روز از آشپزخانه اسبابکشی کرد و رفت تا قابلمه، غذایش را بپزد.
گردآوری و نگارش:
#رها_فلاحی
┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
- ۴۹۴
- ۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط