𝙸'𝚖 𝙼𝚘𝚗𝚜𝚝𝚎𝚛
𝙸'𝚖 𝙼𝚘𝚗𝚜𝚝𝚎𝚛
𝙿𝚊𝚛𝚝¹⁸
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽 =𝙰.𝚃🤏☻️
𝙰𝙳𝙼𝙸𝙽:𝙹𝙸𝚈𝙾𝙾𝙽🍫🦋
پ. ج :من معذرت میخوام بانو اما پسر تو میدونی ایشون نشون کرده ولیعهد بودن و پدرشون ...
جیمین دستان سویا را فشرد و گفت :متاسفم پدر اما با همه اینها من این دست رو از دست نمیدم !
_________________________________________________________
بعد از این حرف جیمین اتاق رو ترک کرد اما جینا خواهر عزیز دردونش با عجله رفت سمت سویا ...
جیمین :یاع جینایا ...
جینا بدون توجه به جیمین رو به سویا گفت :سلیقه جیمین خوبه ...اما سلیقه تو بهتر !
جیمین :پارک جینا ...
جینا ادامه داد : اگه یه روزی بفهمم جیمینو اذیت کردی اونموقع با من طرفی !
یعد از رفتن جینا سویا خنده ای کرد و جیمین گفت :خواهر کوچیکست دیگه...
(*خب خب خب بریم سراغ کاپل اصلیمون(◕ ワ ◕✿)
بانو لی :قربان بانو کیم اینجا هستن !
جونگکوک :بگو بیاد ...
هایون خواست به ولیعهد ادای احترام کنه که جونگکوک بلند میشه ، شونه هاشو رو میگیره و میگه :نیازی به اینکارا نیست هایونا !
هایون :نخواستم بخورمت که یجور اومدی گفتم باز حتما یه غلطی کردم•-•
جونگکوک :آیگو هراتفاقی هم که بیفته هنوزم اون زبون تلختو داری ...
هایون :فکر کنم همین زبون تلخم کار دستت داد !
جونگکوک :نخير با این مغز فندقیت روحمو تسخیر کردی ...
هایون :سرورم ...شما باید قبل ازدواج بهم میگفتین حس خود برتر بینی دارین •ˇ_ˇ•
جونگکوک :هعی خدا ...راستی تو واسه موضوع خاصی اومده بودی پیشم ...
𝙿𝚊𝚛𝚝¹⁸
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽 =𝙰.𝚃🤏☻️
𝙰𝙳𝙼𝙸𝙽:𝙹𝙸𝚈𝙾𝙾𝙽🍫🦋
پ. ج :من معذرت میخوام بانو اما پسر تو میدونی ایشون نشون کرده ولیعهد بودن و پدرشون ...
جیمین دستان سویا را فشرد و گفت :متاسفم پدر اما با همه اینها من این دست رو از دست نمیدم !
_________________________________________________________
بعد از این حرف جیمین اتاق رو ترک کرد اما جینا خواهر عزیز دردونش با عجله رفت سمت سویا ...
جیمین :یاع جینایا ...
جینا بدون توجه به جیمین رو به سویا گفت :سلیقه جیمین خوبه ...اما سلیقه تو بهتر !
جیمین :پارک جینا ...
جینا ادامه داد : اگه یه روزی بفهمم جیمینو اذیت کردی اونموقع با من طرفی !
یعد از رفتن جینا سویا خنده ای کرد و جیمین گفت :خواهر کوچیکست دیگه...
(*خب خب خب بریم سراغ کاپل اصلیمون(◕ ワ ◕✿)
بانو لی :قربان بانو کیم اینجا هستن !
جونگکوک :بگو بیاد ...
هایون خواست به ولیعهد ادای احترام کنه که جونگکوک بلند میشه ، شونه هاشو رو میگیره و میگه :نیازی به اینکارا نیست هایونا !
هایون :نخواستم بخورمت که یجور اومدی گفتم باز حتما یه غلطی کردم•-•
جونگکوک :آیگو هراتفاقی هم که بیفته هنوزم اون زبون تلختو داری ...
هایون :فکر کنم همین زبون تلخم کار دستت داد !
جونگکوک :نخير با این مغز فندقیت روحمو تسخیر کردی ...
هایون :سرورم ...شما باید قبل ازدواج بهم میگفتین حس خود برتر بینی دارین •ˇ_ˇ•
جونگکوک :هعی خدا ...راستی تو واسه موضوع خاصی اومده بودی پیشم ...
۳.۴k
۰۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.