رمان آخرین بوسه🤤
رمان آخرین بوسه🤤
پارت هفدهم👇
شب شد و نیکا هر لحظه نگران تر از قبل که چرا خبری از متین نیست .
بعد از چند دقیقه دکترا اومدن ، نیکا:( اقای دکتر مت... چیز پسره که کنارم بود؟!!!)
دکتر:( خانم فلاحی نگران نباشید اون آقا چون آسیبی ندیده بودن مرخص شدن و رفتن.)
نیکا:( ینی الان رفته؟؟)
دکتر:( بله ، کارشون دارید؟)
نیکا:( ن ن نه😅)
دکتر نیکا رو معاینه کرد بعد رفت ، تا دکتر رفت بیرون نیکا زد زیر گریه ، با خودش میگفت:( یعنی منو فراموش کرده؟ همنقد راحت؟ معلومه دیگه از رفتارای مصخرت خسته شده😭) بعد از چند دقیقه گریه کردن پاشد و اشکاشو پاک کرد بعد زنگ زد به متین ، متین رد تماس داد ، نیکا به خودش گفت :( بابا نمیخوام قربون صدقت برم که میخوام این رابطه چرتو تموم کنم جواب بده)
دوباره زنگ زد ، این دفعه جواب داد ...
نیکا:( الو سلام)
کسی حرف نمیزد....
نیکا:( هوییی با تو هستماااا)....
نیکا:( متین کری چیزی هستی؟؟؟!!)...
نیکا:( خوبییی؟؟؟)...
نیکا:( متین دارم نگران میشم این شوخیو تموم کن و حرف بزن!)
نیکا قطع کرد...
نیکا با اینکه از دست متین دلخور بود پاشد و رفت مرخصیشو بگیره تا بره دنبال متین ، تا از اتاق خارج شد مامانش جلوشو گرفت ...
مامانش:( کجا با این عجله؟!)
نیکا:( مامان لطفا برو کنار)
مامان نیکا:( کجا؟؟)
نیکا:( یکی تو خطره باید نجاتش بدم)
مامان نیکا:( مگه پلیسی برو بخواب ببینم هنوز خوب نشدی)
نیکا مامانشو کنار زد و دوید به سمت بیرون از بیمارستان...
بدو بدو تا یه جایی رفت بعد با تاکسی تا خونه متین رفت ، در رو باز کرد متین داخل نبود ولی سویچ ماشین متینو برداشت و رفت تا خونه باغ متین ، متین اونجا هم نبود
پارت هفدهم👇
شب شد و نیکا هر لحظه نگران تر از قبل که چرا خبری از متین نیست .
بعد از چند دقیقه دکترا اومدن ، نیکا:( اقای دکتر مت... چیز پسره که کنارم بود؟!!!)
دکتر:( خانم فلاحی نگران نباشید اون آقا چون آسیبی ندیده بودن مرخص شدن و رفتن.)
نیکا:( ینی الان رفته؟؟)
دکتر:( بله ، کارشون دارید؟)
نیکا:( ن ن نه😅)
دکتر نیکا رو معاینه کرد بعد رفت ، تا دکتر رفت بیرون نیکا زد زیر گریه ، با خودش میگفت:( یعنی منو فراموش کرده؟ همنقد راحت؟ معلومه دیگه از رفتارای مصخرت خسته شده😭) بعد از چند دقیقه گریه کردن پاشد و اشکاشو پاک کرد بعد زنگ زد به متین ، متین رد تماس داد ، نیکا به خودش گفت :( بابا نمیخوام قربون صدقت برم که میخوام این رابطه چرتو تموم کنم جواب بده)
دوباره زنگ زد ، این دفعه جواب داد ...
نیکا:( الو سلام)
کسی حرف نمیزد....
نیکا:( هوییی با تو هستماااا)....
نیکا:( متین کری چیزی هستی؟؟؟!!)...
نیکا:( خوبییی؟؟؟)...
نیکا:( متین دارم نگران میشم این شوخیو تموم کن و حرف بزن!)
نیکا قطع کرد...
نیکا با اینکه از دست متین دلخور بود پاشد و رفت مرخصیشو بگیره تا بره دنبال متین ، تا از اتاق خارج شد مامانش جلوشو گرفت ...
مامانش:( کجا با این عجله؟!)
نیکا:( مامان لطفا برو کنار)
مامان نیکا:( کجا؟؟)
نیکا:( یکی تو خطره باید نجاتش بدم)
مامان نیکا:( مگه پلیسی برو بخواب ببینم هنوز خوب نشدی)
نیکا مامانشو کنار زد و دوید به سمت بیرون از بیمارستان...
بدو بدو تا یه جایی رفت بعد با تاکسی تا خونه متین رفت ، در رو باز کرد متین داخل نبود ولی سویچ ماشین متینو برداشت و رفت تا خونه باغ متین ، متین اونجا هم نبود
۴.۲k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.