زندگی در قلب نور
زندگی در قلب نور
پارت 3
ویو یونگی
دکتر اومد بالا سر مگان و گفت بهش حمله عصبی دست داده نگران نباشم بهش سرم زدن تا چند مین دیگه بهوش میاد رفتم اتاقش و کنارش نشستم که
+من کجام
-حالت خوبه
+ا.. اره
-از حال رفتی منم اوردمت بیمارستان
+نه.. نه بابام الان عصبی میشه (ترس زیاد)
-نگران نباش من هستم
+ا... اون.. منو.. میکشه (ترس فراوان)
-هعی اروم باش رینگ رینگ (مثلا زنگ گوشی) یلحظه بله
ب. ی کجای
-بابا مگان حالش بد شد و بیهوش شد اوردمش بیمارستان
ب. ی کدوم بیمارستان
-نه بابا نیاید حالش یدتر میشه
ب. ی چرا
-بخاطر باباش
ب. ی نگران نباش
-باش بیمارستان. (حالا یه اسمس خودتون در نظر بگیرید)
فلش بک بعد از مرخصی مگان
+شوگا ممنون
-من کارینکردم بهتر مراقب خودت باشی
+حتما
ب. م بریم
ویو یونگی
وقتیرسیدیم خونه بابام و دست راستش رفتن اتاق و از اونجای که من داخل اتاقش شنوت داشتم همه چیز شنیدم درست حدس زده بودم پدرماز مگان خوشش اومده و میخواد اون برای خودش کنه اما من نمیزارم و باید باهاش قرار بزارم دلم براش میسوزه (چرا کسی نیست برا ما دلش بسوزه 🙄🙄🙄) فردا بهش میگم
فلش بک به فردا
ویو خودم
یونگی بلند شد و رفت سرویس و کارای لازم انجام داد و بعد رفت صبحانه خورد و حاظر شد و رفت دانشگاه از اون طرف دخترک قصه ما صبح که پاشد بعد از دشویی رفتن یک عالمه کرم پودر به صورتش زد تا رد سیلی ها و کبودی ها روی صورتش و بدنش که از پدرش بخاطر دیروز بجا مونده بود معلوم نشه و بدون هیچ صبحانه ای لباس پوشید و به دانشگاه رفت طبق معمول پسرای دانشگاه میخواستن مخشو بزنن ولی اون محل نداد و رفت داخل کلاسش و نشست
یونگی هم مثل همیشه یک تیپ دختر کش زده بود و از موقعی که وارد دانشگاه شد همه نگاهارو به خودش جلب کرد وقتی وارد کلاس شد کل کلاس رسد کرد تا دخترک مارو پیدا کنه وقتی پیداش کرد رفت سمتش و بهش گفت
-مگان
+جانم(جانم درد ور پریده)
-باید بهت یچیزی بگم
+میشنوم
-من میخوام....
بیا پایین
پایین تر
پایین تر
بازم پایین تر
بمانید در خماری
شرایط ۸تا لایک ۸تا کامنت
پارت 3
ویو یونگی
دکتر اومد بالا سر مگان و گفت بهش حمله عصبی دست داده نگران نباشم بهش سرم زدن تا چند مین دیگه بهوش میاد رفتم اتاقش و کنارش نشستم که
+من کجام
-حالت خوبه
+ا.. اره
-از حال رفتی منم اوردمت بیمارستان
+نه.. نه بابام الان عصبی میشه (ترس زیاد)
-نگران نباش من هستم
+ا... اون.. منو.. میکشه (ترس فراوان)
-هعی اروم باش رینگ رینگ (مثلا زنگ گوشی) یلحظه بله
ب. ی کجای
-بابا مگان حالش بد شد و بیهوش شد اوردمش بیمارستان
ب. ی کدوم بیمارستان
-نه بابا نیاید حالش یدتر میشه
ب. ی چرا
-بخاطر باباش
ب. ی نگران نباش
-باش بیمارستان. (حالا یه اسمس خودتون در نظر بگیرید)
فلش بک بعد از مرخصی مگان
+شوگا ممنون
-من کارینکردم بهتر مراقب خودت باشی
+حتما
ب. م بریم
ویو یونگی
وقتیرسیدیم خونه بابام و دست راستش رفتن اتاق و از اونجای که من داخل اتاقش شنوت داشتم همه چیز شنیدم درست حدس زده بودم پدرماز مگان خوشش اومده و میخواد اون برای خودش کنه اما من نمیزارم و باید باهاش قرار بزارم دلم براش میسوزه (چرا کسی نیست برا ما دلش بسوزه 🙄🙄🙄) فردا بهش میگم
فلش بک به فردا
ویو خودم
یونگی بلند شد و رفت سرویس و کارای لازم انجام داد و بعد رفت صبحانه خورد و حاظر شد و رفت دانشگاه از اون طرف دخترک قصه ما صبح که پاشد بعد از دشویی رفتن یک عالمه کرم پودر به صورتش زد تا رد سیلی ها و کبودی ها روی صورتش و بدنش که از پدرش بخاطر دیروز بجا مونده بود معلوم نشه و بدون هیچ صبحانه ای لباس پوشید و به دانشگاه رفت طبق معمول پسرای دانشگاه میخواستن مخشو بزنن ولی اون محل نداد و رفت داخل کلاسش و نشست
یونگی هم مثل همیشه یک تیپ دختر کش زده بود و از موقعی که وارد دانشگاه شد همه نگاهارو به خودش جلب کرد وقتی وارد کلاس شد کل کلاس رسد کرد تا دخترک مارو پیدا کنه وقتی پیداش کرد رفت سمتش و بهش گفت
-مگان
+جانم(جانم درد ور پریده)
-باید بهت یچیزی بگم
+میشنوم
-من میخوام....
بیا پایین
پایین تر
پایین تر
بازم پایین تر
بمانید در خماری
شرایط ۸تا لایک ۸تا کامنت
- ۲.۹k
- ۲۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط